Sunday, February 26, 2006

دختران جهان ! حرف بزنيد

این روزها بد نیستم حتی می تونم بگم که خوبم . نه اینکه هیچ ناراحتی یا مشکلی نداشته باشم نه ‏، ولی درکل بد نمی گذره . به شدت درگیر کلاس زبان شدم و هر روز کلاس میرم . نمی دونم کس دیگه ای هم هست که به اندازه ی من عاشق زبان یاد گرفتن باشه یا نه . وقتی سر کلاسم اصلا نمی فهمم زمان چطورمی گذره وبه هیچ وجه هم احساس خستگی نمی کنم . ساعت ها سرم رو توی دیکشنری فرو می کنم و عاشق خوندن نوول و داستان های کوتاهم . فقط یه چیزی توی کلاس اذیتم می کنه اونم بچه ها و جویه که سر کلاس وجود داره . همه ی اونها به شدت محافظه کارن و خود واقعی شون رو مخفی می کنن . يادمه روزولنتاين معلممون پرسيد خب ‏‏، امروز كسي كادو گرفته يا نه كه همه به هم نگاهي انداختن و گفتن نه ! فقط من بودم كه گفتم آره . معلمه با تعجب دوباره پرسيد به كسي هم كادو ندادين ؟ كه باز هم همه انكار كردن . من برگشتم طرف بغل دستيم و بهش گفتم مگه ممكنه تو اين كلاس هيشكي كادو نگرفته باشه ؟ اونم گفت : چرا بابا گرفتن ولي سر كلاس كه نمي گن . خلاصه آخرش من موندم و اين سوال كه آخه چرا دخترا اينقد خودشونو سانسور مي كنن ؟ از چي مي ترسن ؟ اونم توي يه كلاس خصوصي كاملا دخترانه كه ممكنه بعد از پايان اين ترم هيچ كدوممون ديگه همديگه رو نبينيم !؟! مشكل فقط اين كلاس و اين بچه ها نيستن . جو بقيه ي كلاس ها هم همينطوريه . ميتونم بگم به دليل موقعيت مكاني اي كه آموزشگاه درش واقع شده (مركزشهر) بچه ها از همه ي طبقات و اقشار هستن و اين نمي تونه به موقعيت اجتماعي شون ربطي داشته باشه . البته اخيرا بعد از اينكه فهميدم دو تا دختري كه كنار من مي شينن و از بقيه ي بچه ها قابل تحمل ترن ، اهل سيگار و مشروب هم هستن و از دوست پسرهاشون هم بگي نگي صحبت مي كنن ، كلاس برام جالب تر شده . ضمنا فكر نكنيد كه اونها اينقدر شهامت داشتن كه از اين جور چيزها با من صحبت كنن ، نه !!! اينقدراز علايق و روابط درست و نادرستم !؟!؟ براشون تعريف كردم كه دهنم سرويس شد ! موضوع فقط درباره ي دخترها نيست . همه ي ايراني ها به نوعي دچار اين خود سانسوري هستن شايد به علت قرن ها زندگي كردن زير حاكميت رژيم هاي ديكتاتور و توتاليتر ، اما در مورد دخترها علت هاي ديگه اي كه به تربيت جنسيتي و تبعيض هايي كه در اين مورد وجود داره ، برمي گرده خيلي شديد تره . خود من هم كه الان دارم اينها رو مي نويسم كم پيش مياد كه اگر در موردي توي جمع ويا عرصه ي عمومي جامعه حرفي براي گفتن داشته باشم اونو بيان كنم . خيلي سعي مي كنم باهاش بجنگم ولي نتونستم تغيير مهمي توي خودم ايجاد كنم . روند جامعه پذيريم ديگه يه جورايي تقريبا تموم شده

Sunday, February 05, 2006

درباره ی یکی از پست های قبلی

من الان توی مسافرت هستم و به دلایلی دسترسی درست و حسابی به اینترنت ندارم . اما بعد از خوندن کامنت ها و نظرات خیلی جالبی که دوستان برای اون پست بی نام من گذاشته بودن حیفم اومد که این چیزها رو ننویسم
فکر می کنم فرشید شاید به این علت که اون هم در ایران و در همین فضای اجتماعی ، فرهنگی زندگی می کنه بهتر منو درک کرده و به منظور من نزدیکتره . من هم اعتقاد دارم پوچگرایی ای که ما جوونای ایرانی گرفتارشیم و حتی اینکه ماها اینقدر علیرغم میلمون به ایده آل و ماورا دلبستگی داریم بیشتر ریشه اجتماعی داریم تا فلسفی . دلزدگی وسر خوردگی اجتماعی باعث می شه که به متافیزیک و ایده آل ( چیزی فراتر از موجودیت های حاضر که ما رو ارضا کنه و زندگیمونو از این حالت فقدان و خالی بودن در بیاره ) رو بیاریم و وقتی که به واهی بودن این امید پی بردیم دچار سرخوردگی و پوچ گرایی مضاعف بشیم . سرخوردگی اجتماعی علت های مختلفی داره از عدم برخورداری از آزادی های اجتماعی و سیاسی گرفته تا نبودن فرصت تحرک صعودی اقتصادی و فضای علمی ناامید کننده ی دانشگاه های کشور . اشکال های به نظرمن عمدتا ساختاری و سیستمی نهادها و ساختارهای کشورهم باعث می شه که امید تغییر و اصلاح کمتر و کمتر به نظر برسه . شروع یه بحث دیگه ؟ من که آماده ام