داشتيم از كارگاه حقوق شهروندي بر مي گشتيم . هر سه مون خسته اما پر از انرژي با صداي بلند تو خيابون حرف ميزديم و مي خنديديم و برفو زير قدمهامون سفت تر از هميشه مي كوبيديم . وارد مترو كه شديم جمع كردن امضا طبيعي ترين كار روي زمين به نظر ميرسيد . به فاصله ي چند ثانيه فرم ها بيرون اومدن و خودكار به دست هر كدوم سر از يه طرف واگن در آورديم . من همون نزديكيا ؛ زينب روبروي من و نسيمم اون ته مها بود .
چند تا امضا گرفته بودم كه زينب به تو اشاره كرد و گفت به اون خانم فرم دادي ؟ با اشاره ي سر كه گفتم نه يه فرم بت داد و تو شروع كردي به خوندن . داشتم براي يه خانم ديگه آدرس سايتو مينوشتم و اولش بهت توجه نكردم ولي بعد كه تو ايستگاه حسن آباد يا همچه چيزي واگن مترو حسابي شلوغ شد ؛ نگران زير نظرت گرفتم چون خيلي طولش داده بودي و بچه ها تجربه ي از دست رفتن و گم شدن امضا كم نداشتن . سيه چرده و ساده و باحجاب بودي ؛ تنها و كمي اخمو . بعد از گذشت 10 دقيقه هنوز داشتي بيانه رو ميخوندي و تازه بعدش رفتي سراغ امضاها . داشتي همه ي رديفاشو با دقت و طمانينه مي بلعيدي و من مونده بودم كه چرا. دلم ميخواست مي تونستم ازت بپرسم كه مشكل چيه ؟ كدوم قسمتشو قبول نداري ؟ اصلا مي خواي بيشتر راجع بهش برات توضيح بدم ؟ ولي فشار جمعيت ما رو از هم دور انداخته بود و من به هيچ شكلي نمي تونستم خودمو بهت برسونم . يهو چشماتو ديدم كه دارن سرگردون توي جمعيت مي چرخن . بلافاصله خودكاري رو كه دستم بود به سمتت دراز كردم . گرفتي و در عين ناباوريم دنبال جايي گشتي كه بتوني بذاريش روش و امضا كني . چقدر هم سخت بود درحالي كه بين اون همه آدم به زور حتي ميتونستي بايستي . بالاخره به هر ضرب و زوري بود خودتو به در واگن رسوندي و برگه رو گذاشتي روش و تازه پروسه ي امضا كردنت شروع شد . ديگه حسابي توجهم بهت جلب شده بود . براي پر كردن هر قسمت ؛ قسمت مربوطه ي اشخاص ديگه رو يكي يكي ميخوندي و بعد با دقت شروع مي كردي به نوشتن . از اين همه وسواس كلافه شده بودم ؛ تا اينكه بالاخره نوشتنو تموم كردي و همون نگاه تو چشمات نشست . منم از خدا خواسته به سختي خودمو كشيدم سمتت ؛ فرمو ازت گرفتم و كنجكاوانه شروع كردم به خوندن .
نام و نام خانوادگي : مريم .... سن : 18سال تحصيلات : پنجم ابتدايي محل سكونت : نيشابور اولويت قانوني : پذيرش زن در جامه (عين نوشته ي خودت ) امضا
وقتي به بقيه ي امضاها و توضيحات نگاه كردم يه نفر نوشته بود " پذيرش زن در جامعه " ...
چند تا امضا گرفته بودم كه زينب به تو اشاره كرد و گفت به اون خانم فرم دادي ؟ با اشاره ي سر كه گفتم نه يه فرم بت داد و تو شروع كردي به خوندن . داشتم براي يه خانم ديگه آدرس سايتو مينوشتم و اولش بهت توجه نكردم ولي بعد كه تو ايستگاه حسن آباد يا همچه چيزي واگن مترو حسابي شلوغ شد ؛ نگران زير نظرت گرفتم چون خيلي طولش داده بودي و بچه ها تجربه ي از دست رفتن و گم شدن امضا كم نداشتن . سيه چرده و ساده و باحجاب بودي ؛ تنها و كمي اخمو . بعد از گذشت 10 دقيقه هنوز داشتي بيانه رو ميخوندي و تازه بعدش رفتي سراغ امضاها . داشتي همه ي رديفاشو با دقت و طمانينه مي بلعيدي و من مونده بودم كه چرا. دلم ميخواست مي تونستم ازت بپرسم كه مشكل چيه ؟ كدوم قسمتشو قبول نداري ؟ اصلا مي خواي بيشتر راجع بهش برات توضيح بدم ؟ ولي فشار جمعيت ما رو از هم دور انداخته بود و من به هيچ شكلي نمي تونستم خودمو بهت برسونم . يهو چشماتو ديدم كه دارن سرگردون توي جمعيت مي چرخن . بلافاصله خودكاري رو كه دستم بود به سمتت دراز كردم . گرفتي و در عين ناباوريم دنبال جايي گشتي كه بتوني بذاريش روش و امضا كني . چقدر هم سخت بود درحالي كه بين اون همه آدم به زور حتي ميتونستي بايستي . بالاخره به هر ضرب و زوري بود خودتو به در واگن رسوندي و برگه رو گذاشتي روش و تازه پروسه ي امضا كردنت شروع شد . ديگه حسابي توجهم بهت جلب شده بود . براي پر كردن هر قسمت ؛ قسمت مربوطه ي اشخاص ديگه رو يكي يكي ميخوندي و بعد با دقت شروع مي كردي به نوشتن . از اين همه وسواس كلافه شده بودم ؛ تا اينكه بالاخره نوشتنو تموم كردي و همون نگاه تو چشمات نشست . منم از خدا خواسته به سختي خودمو كشيدم سمتت ؛ فرمو ازت گرفتم و كنجكاوانه شروع كردم به خوندن .
نام و نام خانوادگي : مريم .... سن : 18سال تحصيلات : پنجم ابتدايي محل سكونت : نيشابور اولويت قانوني : پذيرش زن در جامه (عين نوشته ي خودت ) امضا
وقتي به بقيه ي امضاها و توضيحات نگاه كردم يه نفر نوشته بود " پذيرش زن در جامعه " ...