Thursday, January 26, 2006

............

به جوهري كه توي خودنويس مونده نگاه مي كنم يه چيزي كمتر از نصفه . زياد طول نمي كشه تموم شه . بعضي وقتها به خودم مي گم برم خودمو از يه بلندي پرت كنم پايين يا اين كه يه هفت تيري چيزي گير بيارم بذارم زير گلوم، همونجايي كه گوده و جون ميده كه لوله اسلحه توش جا خوش كنه . بعد ماشه رو بكشم و مغزمو همچين متلاشي كنم كه خرده هاش چار طرف كره ي زمين گم و گور شه و مطمئن باشم كه ديگه به هيچي نمي تونم فكر كنم . نه به اون نه به خودم نه به هيچ چيز ديگه اي .آخه دست خودم نيست . اخلاقم اينجوريه . بعضي وقتها بيخود و بي جهت قاط مي زنم . اصلا كي گفته آدم بايد هميشه ي خدا معقول و منطقي باشه . اصلا مگه من كيم؟ نه خدام نه پيغمبر و نه هيچ گه ديگه اي . يه آدم معموليم . بي ايمان ،متزلزل ، نااميد و غير قابل اعتماد . اينا كه چيزاي بدي نيستن ، خيلي هم عادي ان . حال مي كنم عادي باشم . چيز بخصوصي نباشم . يه انگل يه سنگ يه لاك پشت يه دختر يه هيچ . من نبودم كه دنبال ايده آل بودم . تو اين دوره زمونه كي ديگه اينقد كسخله كه دنبال ايده آل باشه . كسخل ؟ چرا حالا يادم مياد كه بودم . نبودم كه اين همه مدت منتظرش نمي موندم و هي به خودم بگم كه اون فرق داره . اين همه سال همه رو نديده گرفته باشم كه حالا به اون چه كه هست راضي بشم . ولي هميشه از اينكه خودمو راحت كنم ترسيدم . مثل سگ ترسيدم . از بچگي ام ترسو بودم و بيخودي قمپز در مي كردم . هميشه مي ترسم رها كنم و برم . ولي واقعا ترس نداره . ترس داره كه اون اين همه متفاوته ؟

9 comments:

Anonymous said...

Bayad begam kheyli motaeser va motasef shodam. kootah tarin va behtarin chizi ke be nazaram mirese ke begam jomle y az Wenzlaff ravanshenase:"afkare ma dar zehnemoon na bar asase mohtava balke bar asase halet roohy ba ham peyvand mikhorand" midooni ke yeki az theory ha dar ravanshenasi hamoon edame ye pavlov e yani ye fekri, fekre digaro donbale khodesh mikeshoone. Sizif e aziz zendegi mobarezast khodet midooni, bar alahe marg, bar alahe nadani, bar alayhe nabarabary, .... Ina shoar nist dooste aziz ke hale hamamoon az shoar be ham mikhore, ina borjo baroo ye zistane, " jostan, yaftan, va az khishtane khish baarooyy pey afkandan...". Ey kash bedaye mano to va kheyli az doostane hargez nadidam dar Iran mishenidand. Ba behtarin arezoo ha baraye shoma,
Khosrow

Anonymous said...

ديروز به يك نكته جالب رسيدم بد نيست براي تو هم تعريف كنم
من هميشه فكر ميكردم كه اين زندگي چه ارزشي داره؟ يه مدت زندگي ميكني و بعد تموم. البته توي زندگيم هدفهايي داشتم و دارم مثلا اينكه جامعه شناس بشم اما هميشه يك احساس ناتمامي در من بود كه باعث ميشد هيچ وقت ارضا نشم.اما حالا فكر ميكنم كه چيزهايي هست كه ميتونه زندگيرومعنابده.بذاربرات يه مثال بزنم.
فكر كن تصميم گرفتي يه خونه 5000متري با بهترين امكانات براي خودت بسازي.بعد بهت بگن كه تو تا دو هفته ديگه بيشتر زنده نيستي.حالا كه اينو فهميدي باز م دنبال ساختن خونه ميري؟معلومه كه نه!چون به خاطر محدوديتي كه برات پيش اومده يعني مرگ نمي توني ازش استفاده كني.اين نشون دهنده محدوديت ما ادمهاست.اما فكر كن كه عاشق يه پسر شدي.يا عاشق يه نوع موسيقي يا هر چيز ديگه اي..... بعد.................................
.................................

ببين.....!توي همين دنياي متناهي و زود گذر حقايق نامتناهي وجود دارند.يك عقيده ساده لوحانه و بچه گانه توي جامعه ما وجود داره كه يه عده هم با كج فهمي بهش دامن ميزنن و اون هم اينه كه اگر جهاني غير از اين جهان وجود نداشته باشه ديگه هيچ حقيقت و ايده ال و ارماني قابل تصور نيست.خيلي از احساسات پوچ گرايانه اي كه ما رو ازار ميده ناشي از همين توهماته كه ما رو از پيدا كردن معنايي بدون احتياج به يه جهان ديگه نا اميد ميكنه.ولي ميخوام بهت بگم كه اين زندگي رو با تكيه بر خودش و نه با منت كشي از هيچ جاي ديگه اي ميشه معنا داد.اون وقت داشتن ايده ال ديگه كس خلي نيست.بقيه اش رو تو يه كامنت ديگه برات مي فرستم

Anonymous said...

فكر ميكنم اين كه ميگن زندگي يه مبارزه ست و تو بايد هي با همه نيروها جريان ها و هزار تا چيز ديگه بجنگي حرف بيخوده!ما ادم ها ميتونيم ساده تر از اين حرفا زندگيمونو بكنيم و بگذريم.زندگي اينقدرها هم كه ميگن حماسه نيست.به نظر من بيشتر از اينكه بگيم انسان دشواري وظيفه است بايد بگيم انسان سهولت گذران است.اما اين وضعيت اشفته فرهنگي و اجتماعي ماست كه ما رو درگير اين افكار فلسفي و بعضا ماليخوليايي مي كنه.اما راه حل خود كشي نيست.

برگرديم سر حرف قبليمون....اگه عاشق كسي باشي و بدوني كه چيزي به مرگت نمونده تو عشقت چه تاثيري ميذاره؟ايا چون قراره بميري از عشقت دست ميكشي؟ايا اين عشق مثل اون خونه ست كه اگه بفهمي قراره بميري ديگه به دردت نخوره؟تو تا زماني كه زنده باشي اون عشق هم وجود داره و البته چيزي فراتر از اين جهانه. كساني بودند كه با وجود عدم اعتقاد به ماورا حاضر شدن براي عقايدشون مثل ازادي جون بدن.منظورم اين نيست كه حالا همه مون بريم دنبال چريك بازي.ميخوام بگم اين تلاش براي ازادي حقيقتيه كه تا فراسوي زندگي امتداد پيدا ميكنه كه يكي حاضر ميشه به خاطرش بميره اما به هيچ وجه متا فيزيكي نيست.اين حقايق زميني و غير متا فيزيكي اند كه الان ميتونن ايده ال ما باشند.حقيقتي مثل ازادي و يا ..عشق. نمي خوام اداي ليلي و مجنون رو در بيارم اما اگه بتوني كسي رو دوست داشته باشي همين دوست داشتن ميتونه تو رو از زندگي پر كنه.دوست داشتني كه فراتراز زندگي ومرگ ادامه خواهد داشت اين شعر خيلي خوب ميتونه منظور من رو برسونه


افتاب را در فراسوهاي افق پنداشته بودم
به جز عزيمت نابهنگامم گزيري نبود
چنين انگاشته بودم
ايدا فسخ عزيمت جاودانه بود

me said...
This comment has been removed by a blog administrator.
me said...

اوه چه قدر فضا روشنفكري شده، كهير زدم بابا...اينو ببين، جالبه http://www.asgharagha.com/archives/001147.php#more

Anonymous said...

خوشم اومد که سیزیف باعث این بحث ها بین ما شد، چندتا چیز هم برای پاسخ به آقا یا خانم بی نام _از کامنت گذاران-
کاملا موافقم زندگی یعنی مبارزه ، نه که یعنی رنج یا نه که تو ایران زندگی کردی به خاطر ابتدایی ترین حقوق، مرگبارترین جنگ ها رو کردی بعد بگی دنیا یعنی این، زندگی یعنی همین، نه حتی حماسه چون حماسه موضوشم پرشکوهه . پس اگه من که خسرو ام با تو که بی نامی موافقم
_زندگی یعنی مبارزه یعنی چی؟ تفسیر من خیلی سادست یعنی مرگ همیشه پشت دره، اگر تو ضعیف بشی بدون بفرما داخل می شه، همین.. .اما از اونجا که من دوست دارم اریستیک باشم یعنی بحث درست کنم، از بی نام می پرسم_ آیا عشق زمینی بی تربیتیه؟ یا مال آدم های عامیه؟ یا چیز پیش پا افتادست؟ یا احیانا مانع از تعالی (یعنی هر نوع فراروی) می شه؟ بعدم می خوام بگم می شه گفت زندگی نبرد بین شور زندگی و مرگه؟ بالاخره این شور زندگی متاسفانه نسخه ژنریک برای همه نداره، اگه خودت عاشق شدی و انرژی زندگیت رو از عشق به یک کس یا چیز مخصوص می گیری چرا راحت تر صحبت نمی کنی؟ به هر حال من بحث دارم همیشه ولی دعوا ندارم. مخلص همه کاوشگران زندگی و دانشجو ها هم هستم.

Anonymous said...

به جای زیر نویس برای متن خودم

Eristic
نتونستم انگیسی این کلمه رو تو متن جا بدم
برای سوفسطایی ها برای شکست دادن حریف در بحث نشون دادن تناقضشون در بحث یا مخالف رای رو مطرح کردن بود
برای فیلسوف ها برای کاویدن بیشتر و نزدیک تر شدن به حقیقت

Anonymous said...

خب ظاهرا سوئ تفاهم شده.اولا من از عشق زمینی دفاع کردم و اصلا مخالفش نیستم بعد هم اون تصویری که تو از زندگی دادی با چیزی که سیزسف میگه فرق میکنه.همیشگی بودن مرگ باعث مشکل سیزیف نشده.ما وضعیت بنیادینی به اسم مرگ نداریم که مرتبا بهش ارجاع بدیم.نقد وضعیت اجتماعی در حال حاضر مهم تر از طرح مسایل هستی شناسانه است.چون تو با تعمیم دادن یک وضعیت غیر قابل گریز ادم ها را به انفعال میکشی.معضل ما در حال حاضر چیزیه که قابل رفعه.بعدا هم میشه ته مرگ فکر کرد.اما طرح اون توی زمینه مسایلی مثل مشکلات سیزیف صرفا به معنای عقب نشینی و نادیده گرفتن مسائله در ضمن من مردم و اسمم فرشیده

Anonymous said...

من به نکته سنجی فرشید خیلی اهمیت می دم. خیلی هم درسته که مشکل نه تو انتولوژی بلکه در اجتماعه (در زمینه بحث ایران و اولویت هاش) اتفاقا خود سیزیف هم دنبال خودکشی دورکهایم بود، شاید یکی از سهم های بزرگ دورکهایم همین توجه به مسئله اجتماعی در روانشناسی بود، که هنوزم متاسفانه یه عده کم بها می دن. من خودمو از اون عده جدا فرض می کنم و از این نظر به فرشید و سیزیف نزدیک می شم.