Wednesday, December 28, 2005

آخ جون .... دوست جدید

دیروز با زفیر و الهه ( هم اتاقی ها و دوستان عزیز ) و پگاه دوست زفیر که اولین باری بود که می دیدیمش رفتیم کنسرت تجربی موسیقی کلاسیک در دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران . شامل تکنوازی پیانو ، ویولون ، گیتار وهمنوازی آنها باهم و اجرای قطعاتی از باخ ، بتهوون ، موتزارت و تورس و چن تا خارجی مارجی دیگه که من نمی شناختمشون . که خیلی ازش لذت بردیم هر چند که مجید اجراکننده ی چند تا از قطعات برنامه که تازه دوست الهه ی ما هم بود گفت که خودش و چند تای دیگه از بچه ها تِرزدن ولی ما که حالیمان نشد !!!!!!!! بعدشم رفتیم کافی شاپ ( همان آدم های فوق الذکر باضافه ی مجید ) وکلی حرف زدیم راجع به فیلم ها ، شب های روشن ، موسیقی ، کنسرت های موسیقی و جامعه شناسی و همایش هاش . مدت ها بود که اینطوری بهم خوش نگذشته بود . مجید که اولین باری بود که می دیدمش به نظرم آدم فوق العاده خوش برخورد و مهربانی آمد ودر واقع اون بود که باعث شد اون جو راحت و صمیمی بوجود بیاد واون مکالمه جالب و روان شکل بگیره . به عنوان دوست و مصاحب آدم فوق العاده ای به نظر میومد
یه مساله ای که در مورد وبلاگ نویسی هست اینه که گاهی آدم میون مقاصد و خواسته هایی که از وبلاگ نویسی داره گیر می کنه . اصولا مهمترین منظوری که من از وبلاگ نویسی دارم اینه که بتونم حرف هایی رو که دلم می خواد بزنم صرفنظر از اینکه چی هستن و در چه موردی هستند . طبعا آدم به این دلیل می خواد حرف بزنه که دیگران اونها رو بشنوند و حتی در موردشون نظر بدن و گرنه صحبت کردن امر بی معنایی می شه . به نظرم میاد در وهله ی اول کسایی مهم هستن که ما اونها رو می شناسیم و ما دلمون می خواد که اول اونها حرف ها ، نظرات و افکار واقعی ما رو بدونن . اما اینجا یه مشکلی پیش می یاد . مسایلی هستن که ما به هر دلیلی نمی خوایم افراد خاصی از آشنا هامون اونها رو بدونن . اینجاست که آدم نمی دونه آدرس وبلاگش رو به دیگران بده یا نه . به خاطر همین مساله واینکه تصمیم گرفتم ادرس وبلاگ رو به دوستام بدم ودادم الان نمی تونم هر چی که تو ذهنم هست ودلم می خواد بنویسم رو بنویسم . آدم دچار سرخوردگی وبی انگیزگی برای نوشتن میشه

Friday, December 23, 2005

ديشب هوا دونفري دونفري بود ‏‏، حيف كه من تنها بودم

Wednesday, December 21, 2005

امان از این روشنفکر دینی ها............

امروز اینقد شر و ور شنیدم که دیگه مخم گوزیده و حسابی قاط زدم . سر کلاس صبح یه دختری ارایه مقاله داشت که هنوز خودشم نمی دونست چه موضعی داره . مقاله اش راجع به حقوق زنان در ایران بود . خودشم تیریپ روشنفکر دینی بود از اینا که پر از تناقض هستند . از یه طرف دغدغه ی دین داشت و می خواست ثابت کنه که نابرابری های حقوقی ای رو که وجود داره نباید پای اسلام گذاشت و اینا در واقع نتیجه ی برداشت های غلط مفسرین قرآنند . از طرف دیگه دغدغه ی مسایل زنان داشت ودلش می خواست در این مورد یک کاری انجام بده . تازه می خواست که کارش هم یک کار جامعه شناختی باشه . اما از اونجا که نمی خواست اسلام عزیزش زیر سوال بره ، خب البته درون دینی بحث می کرد که باعث می شد کارش اصلا ارزش جامعه شناختی نداشته باشه . خلاصه معلوم نبود که بالاخره چی می خواد بگه و به کجا می خواد برسه . یه آش شله قلمکاری بود که نگوو نپرس . اصلا من از هر چی روشنفکر دینیه بدم می یاد . تکلیفشون روشن نیست . آخه یا باید روشنفکر بود یا دیندار ؛ دو تاش با هم که نمی شه

؟؟؟؟؟؟طلا = پشم باسن

امروز سر كلاسي كه قرار بود من تحقيقم رو درباره ي يكي از مسايل اجتماعي ايران ارايه بدم استاد اينقد حرف زد كه نوبت به من نرسيد . از هر چي هم كه دلتون بخواد صحبت كرد . حرفاش از مصاحبه يي كه با يكي از خبر نگاراي همشهري كرده بود و با كلي اصلاحات و سر و ته زني چاپ شده بود شروع شد و به گل و بلبل و طبيعت و رز صورتي دست آخر هم به خاطره هاي استاد در زمان دانشجوييش در فرانسه رسيد . در حالي كه من داشتم در همون حال فكر مي كردم آيا هيچ كشور ديگه اي مثل ايران هست كه در اون ارزش وقت آدما چيزي در حدود ارزش پشم باسن باشه ؟

Tuesday, December 20, 2005

بر سر دوراهي


نمي دونم بايد چيكار كنم .اصلا مطمئن نيستم كه چي غلطه و چي درست . وقتي دو تا آدمي كه با هم دوستن وهمديگه رو هم دوست دارن در موردي اختلاف عقيده پيدا مي كنن وهيچ كدوم هم حاضر نيستن موضع خودشونو رها كنن چيكار بايد كرد ؟ آيا بايد كوتاه اومد ؟ اگه كوتاه اومدنت به منزله پذيرفتن واعتراض نكردن تو نسبت به چيزي باشه كه تصوير تو رو ازخودت تغيير ميده چي ؟ در اين صورت تكليف چيه ؟
موضوع اينه كه چند وقتيه كه دو تا از بچه هاي اتاقمون منو متهم مي كنن كه من صرفا براي اينكه با اونها مخالفت كرده باشم نظر ميدم و اصلا وقتي در موردي ابرازعقيده ميكنم براي اينه كه نظر اونها رو رد كرده باشم .اوائل كه هراز گاهي بچه ها اين مساله رو به رخم مي كشيدن هر چند از اين موضوع ناراحت مي شدم ولي سعي مي كردم فراموش كنم و با كمتر نظر دادن و مواظبت از رفتارم مساله رو فيصله بدم چون اينقد بچه ها رو دوست داشتم كه نذارم هر چيزي بينمون فاصله بندازه . تا اينكه پريشب سر يه مساله ي كوچيك دوستم نظري داد كه به نظر من فوق العاده غير منطقي و خنده دار اومد و من هم با قاطعيت باهاش مخالفت كردم . اصلا مهم نيست كه نظر كدوممون درست بود ، مساله اينه كه اون بلافاصله گفت كه تو چون مي خواي با من مخالفت كني اين حرفو ميزني ودر جواب من كه گفتم يعني تو واقعا اينطوري فكر مي كني گفت كه در اين موضوع شكي نداره و من هميشه مي خوام با اونها مخالفت كنم و چيز تازه اي نيست . فوق العاده عصباني و ناراحت بودم و احساس مي كردم اگه الان احساسي رو كه دارم نگم و بروز ندم ازش متنفر خواهم شد براي همينم گفتم كه خيلي بي شعوري مي خواد كه آدم با دوستش اينجوري برخورد كنه كه البته اونو خيلي ناراحت كرد

حالا نمي دونم چيكاركنم به شدت دلم مي خواد كه كوتاه بيام وبرم آشتي كنون ولي از طرفي هم احساس ميكنم كه حق داشتم در اين مورد عكس العمل نشون بدم و كوتاه اومدن من دراين مورد مي تونست به منزله پذيرفتن اين موضوع از طرف من باشه .اينطوري نيست كه پذيرفتن هر چيزي كه قبولش ندارم اونم براي دوستم اينقد برام سخت باشه ولي آخه چيز داريم تا چيز !!!!!! قبول كردن اين موضوع به اين معنيه كه من يه آدم عقده اي و كينه ايم كه با كوبيدن ديگران و مخالفت كردن با نظراتشون سعي مي كنم خودمو مطرح كنم و هيچ نظر و عقيده اي هم از خودم ندارم . اين يعني زير سوال رفتن همه ي احساسات ، تفكرات ، عقايد و نظرات من و در يك كلام خود من

آيا كوتاه اومدن در اين مورد هم درست بود ؟

امان از تنبلي

مثلا من فردا قراره سر كلاس بررسي مسايل اجتماعي ايران تحقيق ارايه بدم اما دريغ از يه خط كه نوشته باشم ، تازه الانم مثل منگلا نشستم پاي اينترنت و دارم پست مي نويسم . امروز رفتم پيش استادمون تا بهش بگم اگه امكان داره هفته ي بعد تحقيقم رو ارايه كنم ولي اينقد شاكي بود كه اصلا جرات نكردم بگم براي چي اومدم . يه چند تا سوال دري وري پرسيدم و اومدم بيرون . الانم مي خوام برم خوابگاه ببينم چه خاكي مي تونم تو سرم كنم

Monday, December 19, 2005

!!!!! دانشجوهاي ايراني

امروز داشتم وارد دانشکده مي شدم که يهو چشمم افتاد به اعلاميه اي که نمي دونم کيا بوسيله ي اون درگذشت نابهنگام مادر يکي از اساتيدمون رو بهش تسليت گفته بودن اولين چيزي که همون لحظه به ذهنم رسيد اين بود که : آخ جون کلاسايي که با اين استاد داشتم حداقل براي يه هفته فيتيل ميتيل شد بعدش از خودم خجالت کشيدم و دچار وجدان درد شدم اينم از سيستم دانشگاه و دانشجويي ايران که تا يه استادي سر کلاس نمي ياد دانشجوهاش تو کونشون عروسيه

Sunday, December 18, 2005

یه بوس کوچولو

نمی دونم چرا تازگی ها همه ی پست هام یا راجع به همایش و تجمعه یا فیلم هایی که اینجا واونجا دیدم . الانم می خوام در مورد یک بوس کوچولو ساخته ی بهمن فرمان آرا بنویسم . حوصله ندارم بشینم مفصل نقدش کنم هر چند که ارزشش رو هم نداره فقط میخواستم بگم برید این فیلم رو ببینید تا بفهمید که آدم تا چه حد می تونه فیلمش رو محلی برای شعار دادن ، بیرون ریختن کینه ها و عقده های شخصی اش بکنه . داشتم وسط فیلم بالا میاوردم بس که توش شعارهای ناسیونالیستی و اخلاقی بود وبسکه آدم های فیلم به همدیگه مزخرف تحویل می دادند . اصولا خیلی از اتفاقا ، دیالوگ ها وشخصیت ها هیچ کارکردی نداشتند و هیچ کمکی به پیشبرد داستان ، شخصیت پردازی وسایر چیزهایی که این جور چیز ها برای اونا خلق می شن نمی کردن. خلاصه از من به شما نصیحت که سعی نکنید هی از خودتون سوال کنید که واسه چی؟ تنها دلیلی که میشد برای اونها پیدا کرد این بود که کار گردان می خواسته فقط عقایدش روبه بیننده تحمیل کنه بدون اینکه به خودش زحمت بده حداقل برای اینکار اول فیلم خوبی بسازه . حالا این عقاید چی بود ؟ بدها : کسانی که وطنشون رو ترک میکنن ، حس ناسیو نالیستی ندارن (در یک کلام خائن ها) ، زن و بچه شونو ول می کنن و میرن خارج ( حتی اگه بچه دار شدن خواست خودشون نبوده باشه و قبلش به زنشون گفته باشن اگه بچه دار شدیم مسئولیتش با خودته ) ، به دنیا دل می بندن ، میرن کنار دریا و ویسکی می خورن .اینها کسایین که به خاطر گناهایی که کردن از مرگ می ترسن و دودستی به زندگی چسبیدن . خوب ها : کسایی که علیرغم محدودیت ها و مشکلات وطنشون را ترک نمی کنن ، بالا سر خونواده شون هستند ، کارایی که در بالا گفتم رو انجام نمی دن ومرگشون مثل یه بوس کوچولوئه . همه ی اینا در صورتیه که شخصیت سعدی از شخصیت ابراهیم گلستان کپی برداری نشده باشه که اگه اینجوری باشه که فرمان آرا واقعا باید بره بمیره . زفیر هم در این مورد مطلب نوشته ولینک های خوبی داده

به بهانه ي فيلم انجمن شاعران مرده


نمي دانم فيلم انجمن شاعران مرده را ديديد يا نه ، من قبلا دو بارديده بودمش اما وقتي جمعه شب دوباره از شبكه 3 سيما پخش شد نشستم و دوباره ديدمش . راستش را بخواهيد بار اولي كه آن را ديدم اصلا خوشم نيامد ، به نظرم فيلم آبكي و مسخره اي بود ولي بعد ها كه دوباره ديدمش نظرم عوض شد . آنچه كه توي فيلم رخ مي داد خود زندگي بود و همه ي آن بچه ها هم خود ما بوديم . آنها مي توانستند وجوه مختلف شخصيت يك نفر باشند - عكس العمل هاي ما در موقعيت هاي مختلفي كه در آنها گير مي كنيم - يا آدم هايي متفاوت و متمايز . همه ي آدمها در برهه اي از زندگي شان ناچار مي شوند كه تصميم گيري كنند . تصميم بگيرند كه مي خواهند خودشان باشند يا چيزي كه به آنها تحميل ميشود . آهنگ خودشان را بنوازند يا صرفا آجر ديگري در ديوار باشند . شخصيت هاي اين فيلم همگي آدم هايي بودند كه اين سوال برايشان مطرح شده بود ، هر كدام سعي مي كردند به نوعي بفهمند چه كار مي خواهند بكنند ، به دنبال چه هستند و به قول كيتينگ چه چيزي را مي خواهند به بقيه ي چيزهاي اين دنيا اضافه كنند ، آنها مي بايستي تصميم مي گرفتند . ناكس به عشق روي آورد ، نيل به تئاتر و تاد به شعر و به نوعي به دنياي دروني خودش . آنها سرنوشت هاي متفاوتي پيدا كردند . بعضي هاشان به آنچه كه مي خواستند رسيدند ‏‏، بعضي هاشان هم نه . ولي موضوع به همين سادگي ها هم نيست . موضوع فقط اين نيست كه بخواهيم خودمان باشيم و جوري زندگي كنيم كه دوست داريم موضوع اين است كه وقتي به اين نقطه رسيديم آگاهي اي كسب كرده ايم كه به نوعي مثل يك سايه هميشه به دنبالمان خواهد بود و ما نمي توانيم آ ن را از خودمان دور كنيم يا به فراموشي بسپاريمش چرا كه برگشتن به وضعيت قبل از آن غير ممكن است ، ديگر چيزي غير از آن كه تصميم گرفته ايم باشيم ارضايمان نخواهد كرد و گاهي شرايط چنان برايمان غير قابل تحمل مي شود كه ترجيح مي دهيم بميريم . وقتي داشتم فيلم را تماشا ميكردم و تاد را ميديدم كه در نااميدي مطلق بود - دقيقا قبل از اينكه خودش را بكشد - احساس مي كردم صدايش را مي شنوم كه با خودش مي گويد :كاش هيچ كدام از اين اتفاقات نيفتاده بود يا زمان مي ايستاد يا من مي مردم . احساس مي كردم ده سال تحصيل اول در مدرسه ي نظامي و بعد در دانشگاه و اينكه شايد بعد از آن بتواند كاري را كه مي خواهد بكند واقعا خارج از حد تحمل اوست . وجه باز هم غم انگيز تر قضيه اينجاست كه هيچ تضميني نيست كه براي نيازهايي كه در درونمان بيدار شده ما به ازايي در خارج وجود داشته باشد . منظورم اين است گيرم كه خواستيم آنچه كه دوست داريم باشيم وبه آن هم رسيديم اگر ناگهان متوجه شديم كه چيزي كه ميخواسته ايم جز سراب چيزي نبوده چه ؟ خودم را نمي دانم . اينكه حد تحملم كجاست ؟ دليل اينكه بارها به اين مرز رسيدم ولي از آن رد نشدم واقعا چه بود ؟ براي چه ادامه دادم ؟ ترسم از پايان دادن به زندگي به خاطر اميدكي است كه هنوز در اعماق وجودم هست يا اميدكم زاييده ي ترسم از پايان است ؟

Wednesday, December 14, 2005

مراسم روز مثلا دانشجو

اول از همه بگویم که علیرغم اینکه در یکی از پست های قبلیم نوشته بودم که همایش رویکرد به پژوهش همزمان با مراسم روز دانشجو برگزار می شود ، اینطور نشد ، چون مراسمی که قرار بود آن روز برگزار شود و من ازآن مطلع شدم گویا تجمع بچه های چپ دانشگاه بوده وخیلی هم بی خود بوده . من هم که به موقع مطلع شدم رفتم همایش رویکرد به پژوهش و گزارشی از آن در وبلاگ نوشتم . اما دیروز مراسم روز دانشجو با نام "جنبش دانشجویی ، نیم قرن آرمانخواهی " در دانشکده ی فنی دانشگاه تهران برگزار شد و من و زفیر هم در آن شرکت کردیم . از آن مراسم های آبکی و بی بو و خاصیت های دانشگاه بود که از یک عده جبهه مشارکتی و کسانی شبیه به آنها دعوت میکنند که بيایند وحرفایی صد من یک غاز درباره ی جایگاه والای دانشجو واینکه باید منتقد باشد و ماهم انتقاد هایش را پذیرا باشیم ، از او حمایت کنیم ، ازاو استفاده ی ابزاری نکنیم ، انتقاد باید آرام ومنطقی وعقلانی باشد – بگذریم از اینکه منظور آقایان از منطقی و عقلانی چیست – وکس شعرهایی از این قبیل بزنند . اما مساله ی دیگری که جدا از خود مراسم آنجا پیش آمد این بود که از همان ابتدای مراسم جمعی از بچه های دانشکده های علوم اجتماعی ، مدیریت وهنرها که عضو فراکسیون دموکراسی خواه انجمن دانشگاه بودند با در دست داشتن پلاکاردها و سر دادن شعار هایی چون" رییس انتصابی استعفا استعفا " ، " انجمن فاشیستی نمی خوایم نمی خوایم " ، " دانشجو می میرد ذلت نمی پذیرد " و " استبداد مذهبی نمی خوایم نمی خوایم " جو را تا حدودی نا آرام کرده بودند . تا اینکه وقتی مجری جلسه – حسین نقاشی – برای دومین بار پشت تریبون رفت تا از مهمان دیگری دعوت کند تا روی سن بیاید وحید عابدینی از - اعضای لغو عضویت شده ی انجمن دانشگاه و دبير سياسي سابق انجمن مرکزي - روی سن پرید و خواست تریبون را از نقاشی بگیرد که یک دفعه دو نفر از بچه هاي طيف سنتي او را گرفتند و ميخواستند بکشانند پايين که يکدفعه دعوا در گرفت و شلوغ پلوغ شد وکار به دعوا و کتک کاري کشيد 0 جو متشنج يک ربعي همينطور ادامه داشت تا اينکه بالاخره سنتي ها از ترس اينکه کار به جاي باريک بکشد تريبون را به وحيد عابديني دادند 0 او ده دقيقه اي صحبت کرد و گفت قصد جمع معترض به هم زدن جلسه نيست وما مي خواهيم نمايندگان واقعي دانشجويان در اين مراسم صحبت کنند نه کساني که به دروغ خود را نماينده ي جنبش دانشجويي و جنبش رفورميستي ايران مي دانند و000 بعد از آن حسين باقري تريبون را به زور از او گرفت و از سخنران بعدي خانم ابتکار دعوت کرد تا به روي سن بيايد و سخنراني اش را شروع کند 0 نيم ساعت بعد جو به حالت طبيعي برگشت و فضا آرام شد 0دلم براي اين بچه هاي دموکراسي خواه سوخت چون اينها تا به حال با طيف سنتي خيلي خوب تا کرده اند وبه هيچ جايي نرسيده اند حرکت ديروزشان هم براي اين بود که حد اقل حرفشان را به گوش بچه ها برسانند وبه آنها حالي کنند که چه اتفافاتي افتاده است که البته انگ آشوبگرو فاشيست و000 خوردند 0

Monday, December 12, 2005

همايش رويكرد به پژوهش

همايش رويكرد به پژوهش ديروز21/9/84 در دانشكده ي علوم اجتماعي دانشگاه تهران برگزار شد و هر سه سخنران – دكتر اباذري ، دكتر كچوييان و دكترمعيد فر - در جلسه حاضر شدند .. برنامه را دكتر اباذري با صحبت در باره ي علم ،پژوهش و دانشگاه و ارتباط آنها با هم و جايگاه هر كدامشان آغاز كردند . پس از آن دكتر كچوييان ضمن ارايه ي تعريفي از پژوهش - فرايند هاي معرفتي كه حاصل ان كسب داده هاي جديد است و از يك طرف با علم واز طرف ديگر با جامعه مرتبط است - ديدگاه هاي متفاوتي را كه در اين زمينه وجود دارد بيان كردند كه شامل سه ديدگاه عمده ي 1-ديدگاه پوزيتيويستي كه پژوهش را ابزار شناختي فعاليت علمي براي رسيدن به شناخت هاي جديد ميداند 2- ديدگاه سنتي نسبت به پژوهش كه آن را راهي براي رسيدن انسان به درك و فهمي از خود و موقعيتش در جهان مي بيند 3-ديدگاه چپ و انتقادي كه پژوهش را ابزار انتقاد تلقي مي كند ؛ بود . پس ازان دكتر معيدفر - رييس انجمن جامعه شناسي ايران - كه صحبت هايشان بيشتر مربوط به پژوهش در ايران و معضلات آن بود شروع به صحبت كردند و معضلا ت آ ن را بر شمردند از جمله وارداتي بودن معرفت و دانش ما وبي ارتباط بودن پژوهش هاي انجام شده در حوزه ي اين معرفت ها با واقعيت ومسايل ما ، عدم وجود نهادي كه از نتايج اين تحقيقات براي سياست گزاري استفاده كند ، محل اشكال بودن خود پژوهش ها ونبودن محيط هاي فيزيكي پژوهش مدار كه توانايي ها و ظرفيت هاي لازم در اين زمينه را داشته باشد . دكتر كچوييان نيز ضمن تاييد صحبت هاي دكتر معيد فر گفتند : يك ديدگاه مكانيكي درباره ي ارتباط ميان علم و واقعيت وجود دارد كه در آن علم در يك طرف ايستاده و واقعيت در طرف ديگر. كار علم هم اين است كه ضمن پيشروي در واقعيت ابعاد تازه اي از آن را كشف مي كند . اين ديدگاه بر اين پيش فرض استوار است كه علم خود فرمان ومستقل است و بر اساس منطق دروني اش گسترش ميابد و به پيش مي رود وبهترين رويكرد به پژوهش هم رويكردي است كه اين كاركرد علم را به بهترين شيوه انجام دهد . در حالي كه علم يك نهاد اجتماعي است . اين ما هستيم كه تغيير مي كنيم و در ساحت هاي مختلف هستي قرار مي گيريم و وظيفه ي علم اين است كه موقعيت هاي جديد پيش روي ما را بشناسد و مشكلات آن را حل كند . علم با پژوهش شروع نمي شود بلكه با دريافت ها و شهود هاي كلان آغاز مي گردد وكار پژوهش روشن ومعنا دار كردن اين دريافت هاست . ما به اين دليل كه در ساحت تجربه ي غربي نبوده ايم نمي توانيم درمورد آن پژوهش هاي درستي انجام دهيم . راه ديگر اين است كه سعي در شناخت تجارب تاريخي خود داشته باشيم ودرحوزه ي مسايل خود پژوهش انجام دهيم .دكتر اباذري هم در جواب ايشان گفتند مشكل ما در پژوهش اين است كه گاهي چنان غرق جزييات و مسايل سازماني تحقيق مي شويم كه كه از مسايل مهم تر باز مي مانيم وگاهي چون نمي خواهيم بحث مشخص وانضمامي كنيم شروع به كلي گويي و فلسفه بافي مي كنيم . تا زماني هم كه به نكات خيلي كلي يا خيلي جزيي مي پردازيم راه به جايي نخواهيم برد . البته دكتر كچوييان هم ساكت نماندند و گفتند كه طرف ميانه را گرفتن وقتي پاي مسايل اخلاقي در ميان است موضوعيت دارد ودر حوزه ي نظري بايد طرف حادتر را گرفت . من فلسفي و متافيزيكي بحث نمي كنم مثلا وقتي ماركس مي گويد موتور محرك تحولات غرب ، طبقه ي بورژواست براي اين است كه آنها تجربه ي وجودي متفاوتي داشتند . در اينجا وقت برنامه به اتمام رسيده بود و دكتر اباذري ضمن تشكر از كساني كه براي بر گزاري برنامه تلاش كرده بودند اظهار اميد واري كرد اين جلسات همچنان ادامه يابند

پيوست 1
مطمئنم كه بچه هاي هسته علمي پژوهشگري كه برگزار كنندگان برنامه بودند تا آخرين دقايق نزديك به شروع برنامه تنشان مي لرزيده كه نكند دكتر اباذري با وجود تمام يادآوري ها و تذكر ها باز هم قرارشان را فراموش كنند و در جلسه حاضر نشوند

پيوست 2
شنيده ها حاكي از آن است كه دكتر اباذري شخصا ساير سخنرانان جلسه را انتخاب كرده اند وطبق گفته ي خودشان مايل بوده اند كه دكتر قاضي طبابايي هم حضور داشته باشند كه ايشان نپذيرفته بودند

Sunday, December 11, 2005

بازم از خوابگاه

جريان سيگار و سر پرستي و هويج رو كه يادتون هست ديشب دوباره دو تا از بچه ها رو خواستند سرپرستي وحسابي حالشونو گرفتن . اون خانمي كه دفعه ي پيش ذكر خيرشون بود گفته بوده كه ميخواين سيگار بكشين ، بكشين ولي بيرون باشه ، يه جوري باشه كه مزاحم بقيه نباشه و ديگران شكايت نكنن واگه بكنن همون قضاياي چوب و آهن و ....... ولي اين خانوم ديشبي كه گويا همون بوده كه اون شب سرزده اومد و اتاق رو ديد زد و رفت ، گفته كه كاري به شكايت مكايت نداره و اگه بويي چيزي اونطرفا بشنوه يا به گوش مبارك برسونن كمترين كاري كه مي كنه لغو عضويت از خوابگاهه و بقيه مسايل . بر و بچ ما هم گفتن كه آخه ،خيلي اتاقاي ديگه هستن تو اون ساختمون كه سيگار ميكشن و ممكنه كه بویي ، چيزي ازشون صادر بشه كه خانومه گفته من نمي دونم بو مو بياد من يخه ي شما رو ميگيرم . بر و بچ اضافه كردن كه ” زنيكه ي عقده اي ” بيشتر به خاطر دعوايي كه اونشب سر سرزده اومدنش كرديم جري شده و حالا مي خواد حالمونو بگيره . خلاصه دیگه گفتن نداره که چطوری توی این خوابگاه کوفتی شخصیت ، حرمت ، حقوق ،انسانیت ، آزادی ،حق انتخاب و حوزه خصوصیت گاییده میشه . شاید بگین برو بابا دلت خوشه ؛ آخه مگه کجای این مملکت گل و بلبل این چیزا رعایت میشه که اینجا بشه ولی باور کنید کمتر جایی جایی پیدا میشه که اینقدر شدید همه چی لگد مال بشه

تجمع

قرار است تجمع روز 16 آذر امروز 20 آذر در دانشكده ي فني دانشگاه تهران ساعت 12 برگزار شود . ديشب ما از طريق كاغذ هايي كه زير در اتاقهايمان در خوابگاه انداخته بودند از موضوع مطلع شديم و نكته ي بدش اينجا است كه تجمع درست همزمان با همايش رويكرد پژوهش كه در دانشكده ي علوم اجتماعي برگزار مي شود افتاده .در اين همايش دكتر اباذري ‏،دكتر كچوئيان ودكتر معيد فر سخنراني خواهند كرد .البته من كه به تجمع مي روم ولي خب اين همايش هم حيف بود .

Saturday, December 10, 2005

در فوائد هویج


مي خوام داستان ارشاد شدن خودمو و بقيه بر بچ اتاقمونو توسط يكي از خانوماي سرپرستي خوابگاه براتون تعريف كنم .(اين سرپرستي خوابگاه هم براي خودش قصه جداگونه اي داره )چند روز پيش كه البته من نبودم بچه ها رو مي خوان سرپرستي وهمين خانم مذكور بهشون ميگه كه ما ميدونيم شما تو اتاقتون سيگار مي كشين و بچه هاي طبقه اعتراض كردن و اگه تكرار بشه قضيه ي چوب تو كون و اين حرف ها ديگه .بچه ها هم طبعا زدن زير همه چي و گفتن بچه ها دروغ مي گن ودر اينجا اين بانو !!! فرمودن كه همين طوري هم نيست كه كسي بياد يه حرفي بزنه و ما هم باور كنيم ما براي خودمون ماموريني !!!! داريم كه توسط اونها از قضيه مطمئن مي شيم كه در اينجا بر و بچ كفشون بريده و فكشون افتاده زمين از وسعت و عمق شبكه ي اطلاعاتي جاسوسي خوابگاه . دست آخر هم خانمه شروع كرده به نصيحت كردنو گفته سيگار چيه مي كشيد ضرر داره بجاش هويج گاز بزنيد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و يهو اضافه كرده اين چه لباساييه كه مي پوشين دختر بايد با حجاب باشه . من خودم چندين سال تو ايتاليا زندگي كردم و اونجا پليس راهنمايي و رانندگي بودم !!!! با همين حجابي كه الان دارم و يه ذره هم غرب رو من تاثير نذاشت (براي تو ضيح و روشن شدن ذهن خوانندگان عزيز عرض كنم كه ايشون خانومي هستن چاق و كوتاه قد كه يك مانتوي سياه و رنگ ورو رفته ي زشت گشاد و بلند تا روي كفش ويك مقنعه ي مشكي بسيار بلند كه چونه اش اغلب اوقات توي دهانشان ميرود ميپوشن و ابروها شون وموهاي صورتشونواينقد كه اصلاح نكردن ادم وحشت مي كنه) يه دختري هم به اسم نمي دونم چي چي بود كه خيلي منو دوست داشت ولي من بهش مي گفتم كه شما آدم هاي بدي هستين ومن ازتون بدم مياد چون دين و ايمون ندارين و لخت مي گردين . خلاصه بچه هاي ما هم در حالي كه منتبه شده بودن واز كرده شون پشيمون برگشتن اتاق .تا اينكه چن روزي گذشت و ما ديگه بي خيال هويج و چوب و دسته بيل شده بوديم كه يه شب دختر حضور غيابي با يه خانوم ناشناس و بسيار مشكوك اومد (اين حضور و غياب توي خوابگاه يه داستان ديگه است ) اين عنصر مظنون با اولين نگاهي كه به سر تا سراتاق انداخت ‏پاكت وينستون لايت وزير سيگاري انباشته از ته سيگار رو كه براي خودشون روي ميز افتاده بودن ديد وكوشش هاي من هم كه با بيشترين سرعت ممكن سعي كردم مخفي شون كنم نتيجه نداد و دوتاشون با حالتي رضايتمندانه رفتن . طي تحقيقاتي كه همون شب انجام شد كاشف به عمل اومد كه اين خانوم مشكوك از طرف حراست اومده بوده . وما الان در انتظار نه چندان دل چسب چوبها و دسته بيل ها هستيم .........تا بعد

Friday, December 09, 2005

..................

ديشب دوستي از راه دور با من تماس گرفته بود . در حالي كه داشتيم صحبت مي كرديم از من پرسيد كه :خب تعريف كن .چه خبرا ؟ چه كارها كردي ؟اما من هر چي فكر مي كردم هيچي نداشتم بگم و چيزي يادم نميومد كه يهو بغضم گرفت و احساس كردم چقد دلم مي خواد بزنم زير گريه . آخه يادم اومده بود كه چطور توي يك هفته ي گذشته به هيچي فكر نكرده بودم به هيچ كدوم از كارايي كه كرده بودم . رفته بودم دانشكده و برگشته بودم خوابگاه تئاتر ديده بودم تجمع رفته بودم بيرون شام خوردم همراه دوستم خريد رفتم كلاس زبان حاضر شدم كتابخونه رفتم فيلم تماشا كردم خوردم خوابيدم بدون اينكه به هيچ كدومشون فكر كرده باشم يا اصلا حاليم باشه دارم چيكار مي كنم

Monday, December 05, 2005

اينم از خوابگاه

ديروز صبح در حالي كه شب قبلش خواب بدي ديده بودم از خواب بيدار شدم و برا همينم اعصابم حسابي خرد بود و سگ شده بودم . داشتم آماده مي شدم برم دانشكده كه هم اتاقيم (من تو خوابگاه زندگي مي كنم )گفت حالش خوب نيست چون ديشب خواب بدي ديده و مي خواست براي من تعريفش كنه .اگه اونموقع ازم مي خواستن كه يه قابلمه آبو با چنگال بخورم برام راحت تر از اين بود كه به حرفاش گوش كنم .اصلا هم حال و حوصله ي حرف زدن نداشتم.بعدشم تازه براي اينكه روحيه اش بهتر بشه رفت و يه نوار شاد پرسرو صداي اعصاب خورد كن گذاشت ،صداشو هم بلند كرد.اقا !منو ميگي داشتم از عصبانيت مي تركيدم وكارد مي زدي خونم در نميومد.بهش گفتم نواره داره روي اعصابم راه ميره و صداشو كم كنه كه اگه هم كمش كرد تفاوتش اينقد كم بود كه مي شد ازش صرفنظر كرد
چكار بايد مي كردم؟بايد ازش مي خواستم كه خاموشش كنه يا خودم خاموشش مي كردم ؟حق با كدوممون بود؟
خوابگاه همينه ديگه .گندش بزنه

Saturday, December 03, 2005

روده درازی های از زور بی خوابی





















آدم وقتی از زور بی خوابی شروع می کنه پست برای وبلاگش بنویسه همین می
شه دیگه و چون مخت دیگه نمی کشه با خودت فکر می کنی آخه اینم ایده بود تو می خواستی راجع بهش بنویسی ؟ اصلا بی خیال از فیلم هایی که امشب دیدم می نویسم . مرد فیل نمای دیوید لینچ و نشانه های شیامالان که البته هر دو از تلویزیون ایران پخش شد (ما چون فقیریم تو اتاقمون تو خوابگاه کامپیوتر و وی سی دی نداریم فقط یه تلویزیون زاغارت داریم که تازه اونم سی دی من بهش نمی خوره ) قبل از اینکه مرد فیل نما از سینما 4 پخش بشه چون داشت یه تیکه هایی از فیلم مخمل آبی رو می ذاشت توهم زدم که میخواد اونو نشون بده و همینجوری مونده بودم که یعنی می خواد اون صحنه های سکس سادیستی -مازوخیستی و بقیه ی مسایلو حذف کنه ؟ ولی خب خوشبختانه همچین اتفاقی نیفتاد، حالا دیگه چقد از سر و ته مرد فیل نما زده بودن خدا داند . تازه چقد هم اشک درار بود من که حسابی به فین فین افتاده بودم و همش از خودم سوال می کردم که این دکتره چرا اینقد نیازهای اون بیچاره رو بیدار میکنه و وقتی مرد بدبخت با اون همه هوش و احساس نمی تونه ازاون موهبت ها بهره مند بشه چرا باهاشون آشناش میکنه .تازه یه نکته ی دیگه که به ذهنم رسید این شخصیت جان مریک با اون علاقه ی شدیدش به زن های زیبا و اون حرکات و تعارفات زن نوازی که همین الان داشت اگه اینقد زشت نبود هیچ بعید نبود که یکی از بکن در رو های تمام عیار از آب در بیاد! واالله ....حالا در باره ی نشانه ها.از اون دو تا فیلم هایی که از شیامالان دیدم -دهکده و نشانه ها - خوشم اومده ولی مطمئن نیستم که منظور کارگردان رو از آخر نشانه ها فهمیده باشم . با جمله ی "یکی اون بالا هست که تو رو نجات داد"- که گراهام اخرفیلم به پسرش گفت می خواست بگه که آره ای انسان هایی که وجود خدا رو انکار میکنید بدونید که اون سر و مر گنده اون بالا نشسته و یه روزی حساب همه ی شما رو می رسه یا منظور دیگه ای داشته ؟ حوصله ندارم منظورهای احتمالی ای رو که حدس زدم بنویسم ولی اگه این منظور رو داشته که واقعن ریده . اونم از فیلم دهکده که تخمی تموم شد.همچین پایانی داشت که بیننده ی بخت برگشته با خودش می گفت ای دل غافل که عجب کلاه گشادی سرم رفت .خدای سرکاری بودا !!! آخه حیفه فیلمای به این خوبی که اینجوری تموم شن .فیلمی مثل نشانه ها که به همه ی ادعاهای انسان راجع به علم و عینیت ، خودبزرگ بینی وتوانایی هاش و اگه نسبت به فیلم خوشبین باشیم اعتقادش به خدا خندیده . خودمونیم حسابی روده درازی کردما
حالا خوب شد خوابم میومد