Saturday, December 30, 2006

تو

داشتيم از كارگاه حقوق شهروندي بر مي گشتيم . هر سه مون خسته اما پر از انرژي با صداي بلند تو خيابون حرف ميزديم و مي خنديديم و برفو زير قدمهامون سفت تر از هميشه مي كوبيديم . وارد مترو كه شديم جمع كردن امضا طبيعي ترين كار روي زمين به نظر ميرسيد . به فاصله ي چند ثانيه فرم ها بيرون اومدن و خودكار به دست هر كدوم سر از يه طرف واگن در آورديم . من همون نزديكيا ؛ زينب روبروي من و نسيمم اون ته مها بود .
چند تا امضا گرفته بودم كه زينب به تو اشاره كرد و گفت به اون خانم فرم دادي ؟ با اشاره ي سر كه گفتم نه يه فرم بت داد و تو شروع كردي به خوندن . داشتم براي يه خانم ديگه آدرس سايتو مينوشتم و اولش بهت توجه نكردم ولي بعد كه تو ايستگاه حسن آباد يا همچه چيزي واگن مترو حسابي شلوغ شد ؛ نگران زير نظرت گرفتم چون خيلي طولش داده بودي و بچه ها تجربه ي از دست رفتن و گم شدن امضا كم نداشتن . سيه چرده و ساده و باحجاب بودي ؛ تنها و كمي اخمو . بعد از گذشت 10 دقيقه هنوز داشتي بيانه رو ميخوندي و تازه بعدش رفتي سراغ امضاها . داشتي همه ي رديفاشو با دقت و طمانينه مي بلعيدي و من مونده بودم كه چرا. دلم ميخواست مي تونستم ازت بپرسم كه مشكل چيه ؟ كدوم قسمتشو قبول نداري ؟ اصلا مي خواي بيشتر راجع بهش برات توضيح بدم ؟ ولي فشار جمعيت ما رو از هم دور انداخته بود و من به هيچ شكلي نمي تونستم خودمو بهت برسونم . يهو چشماتو ديدم كه دارن سرگردون توي جمعيت مي چرخن . بلافاصله خودكاري رو كه دستم بود به سمتت دراز كردم . گرفتي و در عين ناباوريم دنبال جايي گشتي كه بتوني بذاريش روش و امضا كني . چقدر هم سخت بود درحالي كه بين اون همه آدم به زور حتي ميتونستي بايستي . بالاخره به هر ضرب و زوري بود خودتو به در واگن رسوندي و برگه رو گذاشتي روش و تازه پروسه ي امضا كردنت شروع شد . ديگه حسابي توجهم بهت جلب شده بود . براي پر كردن هر قسمت ؛ قسمت مربوطه ي اشخاص ديگه رو يكي يكي ميخوندي و بعد با دقت شروع مي كردي به نوشتن . از اين همه وسواس كلافه شده بودم ؛ تا اينكه بالاخره نوشتنو تموم كردي و همون نگاه تو چشمات نشست . منم از خدا خواسته به سختي خودمو كشيدم سمتت ؛ فرمو ازت گرفتم و كنجكاوانه شروع كردم به خوندن .
نام و نام خانوادگي : مريم .... سن : 18سال تحصيلات : پنجم ابتدايي محل سكونت : نيشابور اولويت قانوني : پذيرش زن در جامه (عين نوشته ي خودت ) امضا
وقتي به بقيه ي امضاها و توضيحات نگاه كردم يه نفر نوشته بود " پذيرش زن در جامعه " ...

5 comments:

Unknown said...

سلام عزیز. دعوتت کردم به بازی یلدا. باید 5 مورد از چیزهاییی که فکر می کنی به نوعی یک اعترافه بنویسی. می تونه به هر جنبه ای از شخصیت و کارهات بر گرده. نبینی من 15 تا نوشتم. از پرروییمه.

Unknown said...

خیلی قشنگ نوشته بودی. گریه ام گرفت.

Anonymous said...

this is so cute!! :)

زينب said...

نمي دونم چي بايد بنويسم حالا تو ونسيم اونجا دارين چه كارمي كنين ؟ شايد دارين با خانم هايي صحبت مي كنين كه آرزوي پذيرفته شدن در جامعه رو دارن.

Anonymous said...

salam
doste aziz va mohtaram webloge zibai darid man shoma ro link midam shoma khanom leyla hesam arefi ro nemishnasid daneshjo jameashenasiye shabaneh(82)
age lotf konid emaili az ishon bedi
modrniteh.blogfa.com
bedroud