Sunday, February 05, 2006

درباره ی یکی از پست های قبلی

من الان توی مسافرت هستم و به دلایلی دسترسی درست و حسابی به اینترنت ندارم . اما بعد از خوندن کامنت ها و نظرات خیلی جالبی که دوستان برای اون پست بی نام من گذاشته بودن حیفم اومد که این چیزها رو ننویسم
فکر می کنم فرشید شاید به این علت که اون هم در ایران و در همین فضای اجتماعی ، فرهنگی زندگی می کنه بهتر منو درک کرده و به منظور من نزدیکتره . من هم اعتقاد دارم پوچگرایی ای که ما جوونای ایرانی گرفتارشیم و حتی اینکه ماها اینقدر علیرغم میلمون به ایده آل و ماورا دلبستگی داریم بیشتر ریشه اجتماعی داریم تا فلسفی . دلزدگی وسر خوردگی اجتماعی باعث می شه که به متافیزیک و ایده آل ( چیزی فراتر از موجودیت های حاضر که ما رو ارضا کنه و زندگیمونو از این حالت فقدان و خالی بودن در بیاره ) رو بیاریم و وقتی که به واهی بودن این امید پی بردیم دچار سرخوردگی و پوچ گرایی مضاعف بشیم . سرخوردگی اجتماعی علت های مختلفی داره از عدم برخورداری از آزادی های اجتماعی و سیاسی گرفته تا نبودن فرصت تحرک صعودی اقتصادی و فضای علمی ناامید کننده ی دانشگاه های کشور . اشکال های به نظرمن عمدتا ساختاری و سیستمی نهادها و ساختارهای کشورهم باعث می شه که امید تغییر و اصلاح کمتر و کمتر به نظر برسه . شروع یه بحث دیگه ؟ من که آماده ام

15 comments:

Anonymous said...

خوشحالم که تونستم برات چیزی بفرستم که بهت کمک کنه.
تصور من اینه که برای بهبود این وضعیت احتیاج به عقلانیت داریم اون هم عقلانیتی بی رحم و خشن.ببین..ما نباید قربانی این وضعیت بشیم بلکه باید اون رو قربانی خودمون کنیم به قول کاستلز علم به خودی خود انقلابیه چون به ما توان و امکان شناخت و کنترل وضعیت موجود رو میده.البته من با علم زدگی موافق نیستم و حتما باید اونو با چیزهای دیکه ای مثل فلسفه و ادبیات و هنر و دین کامل کرد برای این کار ما به دو سطح از انتزاع احتیاج داریم.اول باید از واقعیتی که ما رو احاطه کرده فاصله بگیریم.منظورم همون عینیتیه که توی جامعه شناسی ازش زیاد میشنویم و میدونم که با اون اشنایی.تو این فاصله میتونیم واقعیت رو با تعصب کمتر و واقع بینانه تر ببینیم.اما اکتفا به این سطح از انتزاع نمی تونه به ما کمک کنه.چون با حفظ این فاصله از محیطمون بیگانه میشیم.به همین خاطر باید سراغ انتزاع درجه دوم بریم و این بار این جامعه عینی رو در ارتباط با خودمون ببینیم.یعنی از موضع یک ناظر به موضع یک بازیگر تغییر مکان بدیم.حالا خودمون و جامعه رو میتونیم به شکل عینی ببینیم و بسنجیم.من به علم امید دارم.شناخت به ما قدرت میده و قدرت توان کنترل محیط رو افزایش میده.البته باید قدم به قدم جلو بریم.یه حرکت مداوم و تدریجی و البته این ما ادم ها هستیم که معنای نهایی زندگی رو برای هم میسازیم


میتوانم نگه دارم دستی را
چرا که کسی
دست مرا کرفته است
به زندگی
÷یوندم داده است

Anonymous said...

تصمیم من به ادامه برای کامنت گذاری بسته به چند نکته دارد، اینو بگم که ارتباط با دوستان دانشجوبه خودی خود برای من مطلوب و مباهات آمیزه، شماره یک بیایید همه با هم دوست باشیم و به هم دست بدیم نه برای احساساتی شدن بلکه برای اینکه در ادامه کار بحث های ما تبدیل به دوست یابی رقابتی نشود.. دوم من نمی تونم از کنار مفاهیم با سرعت بگذرم، اگر کامیونیکیشن هست باید هدفی دنبال بشه، یعنی یک تیتر داشته باشه، تیتر بلند با موضوع کوچک و گرنه من از چت کردن و به به کردن خوشم نمیاد. احترام چت کنندگان محفوظ
مثال: آیا منظور از پوچ گرایی یک مکتب فکریه یعنی استخوان بندیش همون در انتظار گودوست (یونسکو وتبصره ها و تبصره ها یا یک حالت روانشناسانست، به هر حال اگه کسی معتقده این دو یکی هستند ارزش داره که بحث بشه، دوم اگر حرف جوانان یعنی آن جوان کلیست این کلی چطور کلی شده خیلی مهم است از زندگی در ایران از اثر سن و سال یا اصلا فقط سمانتیک است. من که هیچ چیز کلی به آبجکتیو ندیدم مگر ذهن کلی نگری در کنارش دقت کنید نمی گم کلی ساز.
خوب حالا اینا اگر فلسفست باشه مهم اینه که سفسطه نباشه، مگه می شه از ریشه چیزی بگیم بدون این گه به هم حالی کنیم این چیز چیه؟ . من دلایل محکمی دارم که بحث های غالب در ایران نظری هستند، نه که نظری بودن یه جور فحشه نه منظورم اینه که با پراتیک بی تناسبه و نه اینکه کیفیت این بحث ها لزوما و همیشه بالاست.
.
یه نکته هم با فرشید : تو اینقدر تند و پشت سر هم نوشتی البته حتما پیش خودت می گی واسه تو که ننوشتم، من ترجیح می دم دونه دونه با هم صحبت کنیم. با توجه به این که هر دو مهمون سیزیف هستیم. شماره یک: این عقلانیت بی رحم که می گی یکی از غیر انسانی ترین ترکیباته و مخصوصا مثلا برای سریال کیلر ها استفاده می شه. همین یک تیتر رو اگه دوست داری به یه جایی برسونیم، که بقیه کلمه ها نیز برای من زنجیری از تداعی هاست.
یه چیزی هم دوست دارم به پیشواز برم ، چون شاید دیگه کامنت نذارم زودتر بگم اونم این که بر خلاف اون چه خیلی ها می گن مقابل دین، کفره نه علم، علم اگر ساینسه مقابلش نانساینتیفیکه و علم اگر ویزدام هست مقابلش ایگنورانس هست، اگه ادامه دادیم برات می گم که اگه بنا به مخلوط کردنه دین باید با کفر مخلوط بشه علم هم با نانساینتیفیک اصلا مخلوط سازی به چه معنا باشه. یه خداحافظی هم بکنیم و بعدش بگیم که ما نه بی تربیتیم نه سلطه جو فقط یکمی به خرمگس آتنی ارادت داریم و به دوستان دانشجو به معنای دانش جو بخصوص بچه های ایران که سالهای شصت و یک تا هفتاد و یک رو با هم گذروندیم، اینو گفتم که استفاده از ترم ها برای فاصله اندازی نباشه.

Anonymous said...

منظور من از عقلانیت بیرحم انتقاد برای ساختن بنیان های جدیده و البته مایل نیستم که اون رو به نتایج وحشتناک سریال کیلر ها برسونم منظور عقلانیتیه که بی هیچ ملاحظه ای همه چیز رو از محک نقد خودش بگذرونه.
2.منظور خلط دین و علم و چیز های دیگه نیست هر کدوم حدود خودشونو دارن اما منظورم اینه که هرکدوم از اینا چیزایی رو به ما میدن که اون یکی نمی تونه بده مثلا ادبیات رو نمیشه از علم گرفت و الی اخر بنابراین برای رسیدن به حدی از جامعیت باید از همه شون استفاده کرد.همین
در ضمن خوشحال میشم کامنت هاتو قطع نکنی

Anonymous said...

فرشید ما هر دو مهمون سیزیف هستیم. اگه موضوع عقل و احساسات و رابطه اینا برای ما سه نفر جالب باشه یکمی این موضوع رو پی گیری کنیم، من حرف هایی دارم که شاید شنیدنش برای شما جالب باشه در عین حال دوست دارم نظر شما رو هم بدونم. آیا کتاب دانیل گولمن به نام هوش عاطفی رو تا حالا دیدید یا خوندید؟

Anonymous said...

مثال: آیا منظور از پوچ گرایی یک مکتب فکریه یعنی استخوان بندیش همون
در انتظار گودوست.
khosrowa

مکتب فکری؟؟
در انتظار گودو؟؟ به همین سادگی باید گفت بی خیال.با این خشونت بکت خوندن شبیه نقض غرض تاهر چیز دیگه ای.
باور کن از قضا کلی نگری و ذهنیت توتالیتر به همین میگن و احتمالن بعد به چیزای دیگه.

Anonymous said...

شما مراجعه کنید به یکی از پلورالیستی ترین مرجع های دنیا یعنی ویکی پدیا آخر توضیحات مفصل در مورد پوچ گرایی در مورد در انتظار گودو هم نوشته بخوانید هم نظرتان را برای ویکی بفرستید هم من. علت انتخاب این اثر برای اشاره به محتوایی فلسفی پوچ گرایی و جدا کردن آن از حالت روحی این بوده که فکر کردم به نوعی سوشیال ری پرزنتیشن این مفهوم برای ایرانی های تحصیل کرده می تواند شامل باشد به اضافه تبصره ها و تبصره ها یادتان نرود . خیلی دوست دارم بدانم برای شما چه چیزی راحت تر می تواند به مکتب فکری پوچ گرایی نمایندگی کند به شرط اینکه خیلی شخصی نباشد. من مخصوصا به مثلا فرهنگ ادبی کمبریج یا دایره المعارف بریتانیکا اشاره نکردم تا مبادا توتالیتر یا گلوبال یا غیره بشوم، از شما هم انتظار دارم به منابع پلورالیستی اشاره بفرمایید

Anonymous said...

همه ی اینایی که گفتین از قضا حرف من رو تایید می کنه نه بر عکس !
من رو ببخش ولی هیچ نیازی به جواب آوردن از یک مرجع نمی بینم
به هر حال پوچ گرایی ترجمه ی خوبی برای هیچ چیزی نیست و به همین خاطر رویکردهای نهیلیستی رو راحت تر میشه مشخص کرد تا مثلاً پوچ گرا.
و برای من یکی نیهیلیسم تنها یک طرف بازی نیست بلکه زمین بازی و حتی بد تر از اون داور بازی هم هست و خب به همین دلیل بدون اینکه لحظه ای اون رو پذیرا شده باشم معتقدم هیچ گریزی هم از اون نیست.
راستی من رو میتونید ببحشید که بیخود وارد بحثتون شدم.
من یوسف اباذری رو سرچ کرده بودم سر از اینجا در آوردم اگه صاخب این وبلاگ یا دوستاشون بتونن راجع به کلاساش و برنامش تو دانشکده ی علوم اجتماعی اطلاعاتی رو برام میل کنن ممنون میشم.
merci & bay

Anonymous said...

برای سیزیف، فرشید و خودم. در مورد کامنت گذاران تصادفی

یک نوع بازی من می شناسم که هم زمین بازی و هم طرف بازی و هم داورش یکیه، اگر ترجمه نکنیش سولیپسیسم هست، نه نیهیلیسم، آشوری می گه خودباوری ----برای کسی که زبان رو قرارداد می دونه----.و یک نوع کامیونیکیشن پاتولوژیک من می شناسم که ترجمه نشدش دیس کانفرم هست ، یعنی طرف می گه تو نمی فهمی، فقط همین و همین، سلبی ، این با ردکردن خیلی فرق داره که دومی نگیشن یا آبجکشن هست.

و بالاخره دوستان اگر بخوانید حداقل زبان مرجع است، حتی آن ها که بازی دال ها را می بینند آن ها که ساخت ها را می شکنند، و حواسمان باشد که روانپریش واقعا وجود دارد.

Anonymous said...

درسته به هر حال روان پریش هست.
متاسفم ولی خیلی وقتا حرف زدن به خشونتی که از پی اون میاد نمی ارزه.
اون عذر خواهی من از روی فروتنی نبود پس دوباره وبرای بار آخراز شما عذرمیخوام واینکه فراموش کنید.
( ضمناً من منکر اطلاعات تئوریک ناقص خودم هم نمی شم.)
بای

tanha said...

اينجا انگار همه خيلي جامعه شناسن! خب حتما يه چيزي مي دونن ديگه به ما چه

اما در باره اون پست بي اسمت : ما مردها تا وقتي كه اميدوار باشيم مي تونيم دختري رو ببوسيم
حالا هر جاشو
به زندگي مون ادامه مي ديم

Anonymous said...

من موافق نیستم که کسی اگر حرفی داشته باشه نزنه، مخصوصا بلاگ برای همین کاره، اگر باعث بشم کسی عذر خواهی کنه احساس خوبی ندارم، ممکنه زبون ها با هم نخونه کسی از زبان شعر استفاده کنه، شعر کارش و حرفش رو جور دیگه می زنه، برای شعر جنون معنی نداره، ولی دست کم می گم مواظب ریخت و پاش فکری باشیم. یه سوال دارم این درسته که بیشتر بلاگ های بچه های ما شاعرانست؟ اگه هست چرا؟

Anonymous said...

سلام احتمالا منو به یاد نیاری ولی خب مهم نیست در اینجا شناخت معیار رابطه نیست و نوشتن وب وکامنت قوانین خاص خودش رو بوجود آورده نکته جالب این قوانین هم فراموشی گوش وچشم و پادشاهی زبانه که اگه کسی تن به شنیدن و دیدن بده بهانه ایه برای بیشتر گفتن و...که بگذریم .خب بعد از این اظهار فضل تورج چند وقت پیش گفت شروع کردی به وبلاگ نویسی که خیلی جالب و خوشحال کننده بود البته دومیش بیشتر برای تورج از شوخی که بگذریم از طرفی چون گفت که تو به وبلاگت با دید جایی برای حرفهای نگو نگاه میکنی تا امروز سراغ خوندن مطالبت نیومدم الان هم نمیدونم به خاطر این بود که به این نتیجه رسیدم که اگه تو میخواستی از بچه های اشنا کسی صفحه تو رو نخونه اصلا به تورج هم چیزی نمی گفتی یا حس قدرتمند فضولی بود .بهر حال بعد از خوندن مطالبت حس خوبی نداشتم . الان چند ساعتی هست دارم به این فکر میکم چرا به این احساس رسیدم نمیدونم شاید به خاطر ذهنیتی که از تو در ذهنم جا خوش کرده بود .بیشتر که فکر کردم دیدم مگه چقدر میشناسم تو رو ما رابطه عمیقی با هم نداشتیم البته داخل پرانتز بگم خیلی دوست داشتم بوجود بیاد ولی خب به زور نمیشه با کسی رفاقت کرد پرانتز بسته ولی چرا این حس رو دارم نمی دونم یعنی اینقدر ادم بی منطقی هستم که نتونم.. بگذریم ولی من فاطمه رو از سیزف بیشتر دوست دارم .به نظر من حالا محترم یا بی اهمیت سیزف نوشته هاش چیزی بیشتر از اداهای روشنفکرانه نیست. حالا نه که دوست داشتن من خیلی مهمه. راستی این چند ماهه تورج خیلی رو فرمه از صبح کله سحر تا بوغ سگ تو ماشیننه تازه باز اخر شب از من بیکار سر حال تره با بچه مردم چکار کردی اینجوری شده ؟ امیدوارم همیشه اینجوری باشه اتفاقا فردا بعد مدتی قراره ببینمش موفق باشی یا علی مرتضی کاملان

Anonymous said...

سلام احتمالا منو به یاد نیاری ولی خب مهم نیست در اینجا شناخت معیار رابطه نیست و نوشتن وب وکامنت قوانین خاص خودش رو بوجود آورده نکته جالب این قوانین هم فراموشی گوش وچشم و پادشاهی زبانه که اگه کسی تن به شنیدن و دیدن بده بهانه ایه برای بیشتر گفتن و...که بگذریم .خب بعد از این اظهار فضل تورج چند وقت پیش گفت شروع کردی به وبلاگ نویسی که خیلی جالب و خوشحال کننده بود البته دومیش بیشتر برای تورج از شوخی که بگذریم از طرفی چون گفت که تو به وبلاگت با دید جایی برای حرفهای نگو نگاه میکنی تا امروز سراغ خوندن مطالبت نیومدم الان هم نمیدونم به خاطر این بود که به این نتیجه رسیدم که اگه تو میخواستی از بچه های اشنا کسی صفحه تو رو نخونه اصلا به تورج هم چیزی نمی گفتی یا حس قدرتمند فضولی بود .بهر حال بعد از خوندن مطالبت حس خوبی نداشتم . الان چند ساعتی هست دارم به این فکر میکم چرا به این احساس رسیدم نمیدونم شاید به خاطر ذهنیتی که از تو در ذهنم جا خوش کرده بود .بیشتر که فکر کردم دیدم مگه چقدر میشناسم تو رو ما رابطه عمیقی با هم نداشتیم البته داخل پرانتز بگم خیلی دوست داشتم بوجود بیاد ولی خب به زور نمیشه با کسی رفاقت کرد پرانتز بسته ولی چرا این حس رو دارم نمی دونم یعنی اینقدر ادم بی منطقی هستم که نتونم.. بگذریم ولی من فاطمه رو از سیزف بیشتر دوست دارم .به نظر من حالا محترم یا بی اهمیت سیزف نوشته هاش چیزی بیشتر از اداهای روشنفکرانه نیست. حالا نه که دوست داشتن من خیلی مهمه. راستی این چند ماهه تورج خیلی رو فرمه از صبح کله سحر تا بوغ سگ تو ماشیننه تازه باز اخر شب از من بیکار سر حال تره با بچه مردم چکار کردی اینجوری شده ؟ امیدوارم همیشه اینجوری باشه اتفاقا فردا بعد مدتی قراره ببینمش موفق باشی یا علی مرتضی کاملان

Anonymous said...

salam .enghadr az shoma va karetoon khoshhalam ke yeki az jadidtarin ghazalvarehayam ra baratoon mifrestam.age khastid be webloge tavahom_21.blogfa.com ham sari bezanid email:masuodkhخانه ای دارم کنار بلکه ی تنهایی
و در آن گلستانی از عکسهای خالی از آهن
که به دیوار چوبی نم دار چشمانم وصل است
هر روز با طلوع خورشید
به سوی قبله ی تنهایی سجده می کنم
وبا دیدن غوهای سپید در بلکه ی جاری ذهن
گوشهایم را به دیوار ساکت قلبم می چسبانم
تا ببینم چرا قلبم در بهست ذهن همچنان خاموش است
و چرا قرار را بر فرار از این بهشت خالی ازعشق ترجیح می دهد
عمر خود را دادم و هیچ ندانستم!

n@yahoo.com

Anonymous said...

salam .enghadr az shoma va karetoon khoshhalam ke yeki az jadidtarin ghazalvarehayam ra baratoon mifrestam.age khastid be webloge tavahomat.blogfa.com ham sari bezanid email:masuodkhخانه ای دارم کنار بلکه ی تنهایی
و در آن گلستانی از عکسهای خالی از آهن
که به دیوار چوبی نم دار چشمانم وصل است
هر روز با طلوع خورشید
به سوی قبله ی تنهایی سجده می کنم
وبا دیدن غوهای سپید در بلکه ی جاری ذهن
گوشهایم را به دیوار ساکت قلبم می چسبانم
تا ببینم چرا قلبم در بهست ذهن همچنان خاموش است
و چرا قرار را بر فرار از این بهشت خالی ازعشق ترجیح می دهد
عمر خود را دادم و هیچ ندانستم!

n@yahoo.com