مرا به پايگاه پليس مترو مي برند . در تعجبم كه چرا قبلا آن را نديده ام . نسيم هم آنجاست . كسي كه به نظر مي رسد رييس آنجا باشد يك مرد سفيد و تقريبا بور با قيافه ي تابلوي رشتي است . وسط سرش دارد خلوت مي شود . كمي هيز است و رفتارش نسبت به ما متغير . حالت پدر دلسوز و خيرخواه به خودش گرفته وقتي كه اعتراض و حاضر جوابي مي كنيم عصباني مي شود و چنان به ما نگاه مي كند كه انگار ناسپاس ترين بچه هاي عالم هستيم !
دقايق اوليه پس از ورودم كسي حواسش به كيف من نيست و مي خواهند كيف نسيم را بگردند . وقتي به گشتن كيفش توسط يك آقا اعتراض مي كند ، از دخترك دكه ي عطر فروشي روبرو كمك مي گيرند . كيفش پر است از اسم و آدرس و گزارش جلسه . زيا د گير نيستند و وقتي مي گويد مربط به دانشگاه است بي خيال مي شوند . دراين فاصله كه من دارم با گوشي ام كشتي مي گيرم شايد روشن شود ، اوهم دارد اين ور آن ور زنگ مي زند و خبر ميدهد . مامور ديگري از ناجا هم مي آيد . رييس چند بار به نسيم تذكر مي دهد كه زنگ نزند ، دست آخر عصباني مي شود و موبايلش را مي گيرد . در همين حين مامور كت و شلواري كه بيرون رفته بود ، مي آيد طرف من و زل مي زند توي چشمهام
- برگه هاش پيش توئه ، نه ؟
خشكم مي زند . از كجا فهميد ؟
انكار مي كنم اما فايده اي ندارد . اين دفعه ديگر منتظر دختر عطرفروش نمي شوند و رييس در ميان اعتراض هاي ما شخصا كيفم را ميگردد . با منت زياد پاكت هاي سيگار و سي دي هاي فيلم را ناديده مي گيرد . وقتي نسيم مي گويد كه از او شكايت مي كند حسابي قاطي مي كند و تهديد هايش شروع مي شود . حدود 30 فرم و 7،8 تا دفترچه و تعدادي كارت هاي تبليغي سايت كمپين را ضميمه ي صورت جلسه مي كنند . قلبم به خاطر 70،80 امضايي كه به زحمت جمع كرده بودم فشرده مي شود . مطمئن نيستند در برگ صورت جلسه ، اتهاممان را چه بنوسند . اقدام عليه امنيت ملي ، تبليغ عليه نظام ...
قيافه هاي مظلوم و از همه جا بيخبري كه از ابتداي ورودمان به خودمان گرفته ايم اشك همه را درآورده . در حالي كه دلشان براي جواني و خامي ما سوخته شروع مي كنند به نصيحت كردن ما و رييس از دستگير كردنمان اظهار پشيماني مي كند ! ولي ديگر كار از كار گذشته و بايد ما را تحويل جاهاي خوفناكي مثل اطلاعات و پلييس امنيت بدهد . دلم مي خواست مي توانستم علامت معروف را نشانش دهم ! ولي افسوس ...
در اين هير و ويرافراد زيادي به آنجا مي آيند و راجع به ما اظهار نظر مي كنند . يك افسر ناجا با لباس فرم و يك مرد ميانسال ديگر كه گويا سرهنگ است و لباس شخصي پوشيده . بالاخره تصميم مي گيرند ما را به جاي ديگري ببرند . وقتي مامور ناجا با دستبند به سمت ما مي آيد همه شرمنده اند . بعد از دادن قول و قرار براي فرار نكردن در حالي كه دست هاي همديگر را گرفته ايم از ايستگاه مترو خارج مي شويم ...
1 comment:
ابتدا اینکه ، من واقعا درکش برایم سخت است که کمپین یک میلیون امضا که خواستار تعدادی از حقوق مسلم زنان میباشد ، چه ارتباطی با امنیت ملی دارد. دوم اینکه حالا نمیشد شما اینقدر تابلو به جمع آوری امضا نپردازید ؟
Post a Comment