Monday, February 26, 2007

با يك اقدام جمعي سد فيلتر را بشكنيم


فراخوان ”كميته رسانه“ كمپين يك ميليون امضاء:
با يك اقدام جمعي سد فيلتر را بشكنيم
سه شنبه 1 اسفند 1385
تغییر برای برابری، سایت اینترنتی کمپین یک میلیون امضا در کمتر از دو هفته برای سومین بار فیلتر شد. با وجود راه اندازی آدرس جدید سایت، جمعی از فعالان کمپین تصمیم گرفته اند با راه اندازی وبلاگ هایی به نام «تغییر برای برابری» اقدام به انتشار مطالب جدید سایت کمپین کنند.
از همین رو کمیته رسانه کمپین براي گسترش اصلاع‎رساني ، از كليه‎ي وبلاگ‎نويسان حامي كمپين در هر نقطه‎ي دنيا، مي‎خواهد در صورت امكان، هر كدام يك وبلاگ با نام« تغيير براي برابري» راه‎اندازي كرده و همزمان با انتشار مطالب جدید در سایت کمپین، آنان نيز همان مطالب را در وبلاگ‎هايي كه راه‎اندازي كرده‎اند منتشر سازند.
اين حركت جمعي علاوه بر آسان كردن دسترسي مخاطبان به مطالب سايت فيلتر شده كمپين‬‬ می تواند روشی مسالمت آمیز برای اعتراض به فیلترینگ نیز باشد.
هر بار فيلتر شدن سايت كمپين، علاوه بر اختلال ميان سايت با مخاطبانش و نيز تحميل وقت و انرژي بسيار، بار مالي را نيز به اعضاي كمپين كه همگي به‎طور داوطلبانه فعاليت مي‎كنند تحميل مي‎كند. هزينه‎ي خريد دمين جديد (آدرس جديد) هر بار بالغ بر 10هزار تومان است و تمامي هزينه هاي سايت از طريق كمك‎هاي مالي اعضا و حاميان كمپين تامين مي‎شود، از همين رو كميته رسانه كمپين از هر پيشنهادي كه به شكستن سد فيلترينگ و نشر مطالب سايت كمپين كمك كند استقبال مي كند.
در اولین گام شش وبلاگ به صورت همزمان از امروز آغاز به کار می کند.علاقمندان به دریافت مطالب کمپین از پایگاه های اینترنتی فیلتر نشده می توانند با اضافه کردن آی دی we4change@yahoo.com در یاهو منسجرشان هر روز آدرس های فیلتر نشده سایت کمپین را دریافت کنند .
براي ارسال وبلاگ‎هاي جديدي كه به اين منظور راه‎اندازي مي‎كنيد نيز مي توانيد با كميته رسانه كمپين از طريق ايميل onlinewechange@gmail.com تماس بگيريد.
مطالب جدید کمپین در اين وبلاگ ها منتشر مي شود:
http://we-change1.blogfa.com/
http://wechange1.blogspot.com/
http://wechange.blogfa.com/
http://we4change.blogspot.com/
http://we4change.blogfa.com/
http://we-change5.blogfa.com/

Sunday, February 18, 2007

قسمت دوم : پليس مترو


مرا به پايگاه پليس مترو مي برند . در تعجبم كه چرا قبلا آن را نديده ام . نسيم هم آنجاست . كسي كه به نظر مي رسد رييس آنجا باشد يك مرد سفيد و تقريبا بور با قيافه ي تابلوي رشتي است . وسط سرش دارد خلوت مي شود . كمي هيز است و رفتارش نسبت به ما متغير . حالت پدر دلسوز و خيرخواه به خودش گرفته ‏ وقتي كه اعتراض و حاضر جوابي مي كنيم عصباني مي شود و چنان به ما نگاه مي كند كه انگار ناسپاس ترين بچه هاي عالم هستيم !
دقايق اوليه پس از ورودم كسي حواسش به كيف من نيست و مي خواهند كيف نسيم را بگردند . وقتي به گشتن كيفش توسط يك آقا اعتراض مي كند ، از دخترك دكه ي عطر فروشي روبرو كمك مي گيرند . كيفش پر است از اسم و آدرس و گزارش جلسه . زيا د گير نيستند و وقتي مي گويد مربط به دانشگاه است بي خيال مي شوند . دراين فاصله كه من دارم با گوشي ام كشتي مي گيرم شايد روشن شود ، اوهم دارد اين ور آن ور زنگ مي زند و خبر ميدهد . مامور ديگري از ناجا هم مي آيد . رييس چند بار به نسيم تذكر مي دهد كه زنگ نزند ، دست آخر عصباني مي شود و موبايلش را مي گيرد . در همين حين مامور كت و شلواري كه بيرون رفته بود ، مي آيد طرف من و زل مي زند توي چشمهام
- برگه هاش پيش توئه ، نه ؟
خشكم مي زند . از كجا فهميد ؟
انكار مي كنم اما فايده اي ندارد . اين دفعه ديگر منتظر دختر عطرفروش نمي شوند و رييس در ميان اعتراض هاي ما شخصا كيفم را ميگردد . با منت زياد پاكت هاي سيگار و سي دي هاي فيلم را ناديده مي گيرد . وقتي نسيم مي گويد كه از او شكايت مي كند حسابي قاطي مي كند و تهديد هايش شروع مي شود . حدود 30 فرم و 7،8 تا دفترچه و تعدادي كارت هاي تبليغي سايت كمپين را ضميمه ي صورت جلسه مي كنند . قلبم به خاطر 70،80 امضايي كه به زحمت جمع كرده بودم فشرده مي شود . مطمئن نيستند در برگ صورت جلسه ، اتهاممان را چه بنوسند . اقدام عليه امنيت ملي ، تبليغ عليه نظام ...
قيافه هاي مظلوم و از همه جا بيخبري كه از ابتداي ورودمان به خودمان گرفته ايم اشك همه را درآورده . در حالي كه دلشان براي جواني و خامي ما سوخته شروع مي كنند به نصيحت كردن ما و رييس از دستگير كردنمان اظهار پشيماني مي كند ! ولي ديگر كار از كار گذشته و بايد ما را تحويل جاهاي خوفناكي مثل اطلاعات و پلييس امنيت بدهد . دلم مي خواست مي توانستم علامت معروف را نشانش دهم ! ولي افسوس ...
در اين هير و ويرافراد زيادي به آنجا مي آيند و راجع به ما اظهار نظر مي كنند . يك افسر ناجا با لباس فرم و يك مرد ميانسال ديگر كه گويا سرهنگ است و لباس شخصي پوشيده . بالاخره تصميم مي گيرند ما را به جاي ديگري ببرند . وقتي مامور ناجا با دستبند به سمت ما مي آيد همه شرمنده اند . بعد از دادن قول و قرار براي فرار نكردن در حالي كه دست هاي همديگر را گرفته ايم از ايستگاه مترو خارج مي شويم ...

Monday, February 12, 2007

قسمت اول : دستگيري


با متروي ساعت 11 برمي گشتيم تهران . تصميم گرفته بوديم از فرصت استفاده كنيم و براي كمپين امضا جمع كنيم . اما اين آخرين جمع آوري امضا در مترو براي من و نسيم شد چون به فاصله ي نيم ساعت به جرم اقدام عليه امنيت ملي دستگيرمان كردند .
حوالي ايستگاه ايران خودرو بوديم گمانم . نسيم مي گويد وردآورد . مطمئن نيستم . نسيم طبقه ي بالاي واگن بود و من پايين .
بيست دقيقه اي بود كه داشتم راجع به قوانين تبعيض آميز و كمپين صحبت مي كردم و بيست سي تايي امضا جمع شده بود . با خانمي كه مي خواست داوطلب فعاليت در كمپين شود صحبت مي كردم . حس كردم كسي پشت سرم ايستاده .
- خانم ؟
مامور مترو بود . بي سيم به دست .
- چيكار مي كني ؟
- هيچي‏‏ٌ‏‎ْ‎ ، دارم صحبت مي كنم ، كار خاصي نمي كنم .
- باشه ! معلوم ميشه !
قلبم تند تند ميزد . همه مرا نگاه مي كردند . ورقه ها را جمع كردم و نشستم سر جايم . ذهنم كار نمي كرد و نمي دانستم بالا چه خبر است . نگاه دخترهايي كه كنار درايستاده بودند و به هر دو طبقه اشراف داشتند ميان من و جايي در طبقه ي بالا در نوسان بود . شماره ي نسيم را گرفتم .
- الو ! مشكلي پيش اومده ؟
تيك قطع شدن تلفن . گرفته بودنش . شايد هم يك گير ساده بود . نمي دانستم چكار كنم و زمان به سرعت مي گذشت . بالاخره تصميمم را گرفتم و راه افتادم طرف در . طبقه ي بالا همه ايستاده بودند . دختري كه موقع سوار شدن روبرويمان نشسته بود يواشكي به من اشاره مي كرد . رفتم بالا .
- دوستتو گرفتن . الانم اونجاس !
به در ديگر واگن اشاره مي كرد . اما ازآنجا هيچ چيز معلوم نبود .
- ما كاغذا و دفترچه هاشو زير روكش صندلي قايم كرديم . اينجا . برشون دار و برو .
با قدرداني نگاهش كردم و او به رويم لبخند زد . اطرافم را پاييدم . هيچ كس حواسش به من نبود . فرم ها و دفتر چه ها را چپاندم توي كيفم و راه افتادم به سمت در . نمي دانستم چقدر زمان گذشته و كجاييم . پايم را كه از واگن مي گذاشتم بيرون ، متعجبانه ايستگاه صادقيه بودم .
بالاخره مغزم به كار افتاده بود . در حالي كه علائم خروج را دنبال مي كردم اولين شماره اي را كه به ذهنم رسيد گرفتم . عباس .
- الو ! سلام .من الان مترو صادقيه ام . نسيمو گرفتن !
جواب عباس را شنيده و نشنيده ، شارژ گوشي ام تمام شد و ديگر روشن نشد .
يك مرتبه از گوشه ي چشم متوجه ماموران بي سيم به دست شدم كه داشتند توي جمعيت دنبال كسي مي گشتند . خوش شانسي بود يا بد شانسي ؟ مترو درون شهري همان موقع رسيد و درهايش را باز كرد . خودم را به جمعيتي كه كنار در تجمع كرده بودند فشردم . محل نگذاشتن فايده اي نداشت . داشت يا بيسيم مي زد روي شانه ام .
- ببخشيد خانم ؟
برگشتم
- شما دوست اون خانميد ؟
- كدوم خانم ؟
- همون كه داشت تو مترو اعلاميه پخش مي كرد !
- نه ، من تنهام . كسي همرام نيست .
- صبر كن . سرباز ، وايسا اينجا نذار جايي بره
رفت ميان جمعيتي كه كنار در بغلي مترو تجمع كرده بودند . از كسي چيزي پرسيد و برگشت .
- خودشه ! بيارش ...
سقط جنين در پرتغال قانوني شد . اين قانون به خاطر نجات زناني كه هر ساله به دليل نداشتن دسترسي به امكانات سقط جنين جان خود را از دست مي دهند تصويب شده است