Thursday, December 06, 2007

پلیس و مافیا


چند وقتی است که حیاط پشتی دانشکده ی ما ، حال و هوای دیگری پیدا کرده است . البته این
قسمت دانشکده مدتهاست که با سایر قسمت ها متفاوت است که آن بحث دیگری است و الان به ذهنم رسید که در یک پست دیگر حتما راجع به آن بنویسم . اما این حال وهوای تازه که گفتم به خاطر شیوع و به قول بچه ها معتاد شدنشان به بازی مافیا و پلیس است .
اصل بازی به این صورت است که به طور تصادفی عده ای پلیس می شوند و عده ای مافیا ، در حالی که فقط مافیاها می دانند که چه کسی پلیس است و چه کسی مافیا . این مافیا های بدجنس در هردور از یک بازی یک پلیس را می کشند و بازی کنندگان – که بعضی شان پلیسند و بعضی شان مافیا - باید با استدلال منطقی و بحث و گفتگو و رای گیری بر سر مافیا بودن یک نفر به توافق برسند و او را از دور مسابقه خارج کنند . نکته های جالب بازی این است که :
1- کسی نمی داند آن که از بازی خارج می شود پلیس بود یا مافیا .
2- در خلال بازی همه به همه اتهام می زنند . پلیس ها سعی می کنند مافیاها را پیدا کنند ، مافیا ها هم سعی می کنند آنها را متقاعد کنند که پلیس های دیگر مافیا هستند و آنها را از دور خارج کنند ، خلاصه به حرف هیچ کس نمی توان اعتماد کرد . فقط باید به خودت ، هوشت و قدرت استنتاجت تکیه کنی .
3- مافیا ها ممکن است افرادی از خودشان را بکشند تا ذهن پلیس ها را منحرف کنند .
خلاصه بازی اینقدرادامه پیدا می کند که همه ی پلیسها یا همه ی مافیاها کشته شوند . این بازی پیچیده تروباحال ترازچیزی است که گفتم اما اصل آن همین است .
این روزها در دانشکده یا به هر کس که می رسی از تو می پرسد که برای پلیس و مافیای امروزهستی یا نه یا هیچ آشنایی نمی بینی چون که همه در حیاط پشتی در حال بازی هستند .
علاوه براینها شنیده ام قرار است یک جلسه تحلیلی و آسیب شناختی برگزار شود تا دلیل اینکه مافیاهای دانشکده ی ما در مقایسه با مافیاهای دانشکده فیزیک اینقدر ضعیف هستند معلوم شود ! قبول دارم که همه شان یک مشت کسخل هستند اما در این یک مورد بهتر است تا این بازی را خودتان نکرده اید ، راجع به آنها قضاوت نکنید . ( خود من هر وقت می روم حیاط پشتی تمام مدت دارم با خودم تکرار می کنم : تا کنکور یک ماه و نیم بیشتر نمانده ، من گول نمی خورم ، من گول نمی خورم ، من گول نمی خورم ... ! )

ما و زندگی روزمره

1
آلفرد شوتس ، مهم ترین نظریه پرداز پدیده شناسی ، در نظریه اش مفهومی به نام جهان حیاتی دارد که چهارچوب فرهنگی و دستورالعمل های از پیش تعیین شده ی زندگی اجتماعی و تاثیر آن بر افکار و کنش های کنشگران را در بر می گیرد . این چهارچوب فرهنگی که از بیرون بر کنشگران اعمال می شود و رفتار و کنش آنها را محدود می کند در نظریه ی شوتس به طور تناقض آمیزی به آزادی بیشتر کنشگران منجر می شود . از آنجا که کنشگران مجبور نیستند در هر موقعیتی به چون و چرا بپردازند و بر حسب تعریف ، می توانند بر نمونه ها تکیه کنند و بر اساس نسخه های عمل تجویز شده ی فرهنگ رفتار کنند ، این آزادی و فرصت را پیدا می کنند که در موقعیت های حساس و بحث انگیز زندگی شان ، دانش و کردارشان را تعدیل نمایند .

2
يكي ازتريليون معيارهايي كه آدم ها را از هم جدا و متمايز مي كند درجه ي حساسيت آنها به ناهنجاري هاي اطرافشان است . در يك سر طيف آدم هايي هستند كه آستانه ي حساسيتشان پايين است و در سر ديگر آن آدم هاي با آستانه ي حساسيت بالا . آدم هاي با آستانه ي حساسيت پايين آدم هايي هستند كه بيشتر ‏، سريعتر و شديد تر از ديگران به مسايل حساسيت برانگيز اطرافشان واكنش نشان مي دهند . مثل مسافر تاكسي اي كه وقتي راننده مي خواهد از او بيشتر ازمقدار مورد انتظار كرايه بگيرد اعتراض مي كند ، دختری كه به متلك هايي كه در كوچه و خيابان نثارش مي شود ، واکنش نشان می دهد و ...
مسايل حساسيت بر انگيز از سنخ هاي متفاوتي مي توانند باشند . سياسي ، اقتصادي ‏، اجتماعي و البته جنسيتي .

3
مدت ها بود که بین دو قطب در نوسان بودم . دو قطب حساسیت بالا و بی خیال بودن . از طرفی ذاتا ، آدمی هستم با حساسیت بالا ، خصوصا حساسیت جنسیتی و از طرف دیگر در عمل ، گرایش به بی خیالتر شدن دارم و این باعث می شود همیشه در یک تضاد و عذاب وجدان همیشگی به سر ببرم .
چند وقت پیش با تعدادی از دوستانم برای تفریح بیرون رفتیم و طبق معمول پسرها شروع کردند به گفتن شوخی ها ی جنسیتی و ضد فمنیستی . علیرغم اینکه سعی می کردم مثل همیشه نشنیده بگیرم ، لبخند بزنم و با پاسخ های ملایم جوابشان را بدهم ، بالاخره کاسه ی صبرم لبریز شد و عکس العمل تندی نشان دادم که همه و از جمله خودم را مبهوت کرد . با عصبانیت از ماشین پیاده شدم و برگشتم .
بعد از آن روز بعضی از دوستانم از من عذرخواهی کردند و گفتند به شوخی هایی که کرده اند ، اعتقادی ندارند و فقط محض شوخی آن حرف ها را زده اند . در حال حاضر دیگر کسی زیاد در حضور من از آن نوع شوخی ها نمی کند ودر عوض من هم احساس می کنم آنها دیگر آن صمیمیت و راحتی سابق را با من ندارند .

4
ما آدم ها در دنیایی سرشار از تناقض ، مساله و تبعیض زندگی می کنیم که کسانی که حساسیت بالایی دارند و مسایل برایشان تبدیل به دغدغه می شود ، مجبورند در برابر آنها دست به رفتار خلاقانه و متفاوت بزنند . از طرفی انسان ها نیازهایی دارند که بدون ارضای آنها زندگی غیرممکن و ناخوشایند خواهد شد . مثل دوستی ، عشق ، امنیت مالی ، .... این دومساله در بسیاری از موارد در تضاد با هم قرار می گیرند .
به عنوان مثال من که مساله ی جنسیت مهم ترین دغدغه ام است اگر بخواهم در مورد هر برخورد و نظرمرد سالارانه و تبعیض آمیزی که در محیط اطرافم با آن روبرو می شوم ، عکس العمل اصولی و رادیکال نشان دهم باید رابطه ام را با خانواده و فامیل و نصف آدم هایی که می شناسم قطع کنم و صمیمیتم را با نصف دیگر از دست بدهم ، هیچ وقت با هیچ پسری رابطه ی عاشقانه نداشته باشم ، ازدواج نکنم ، بچه دار نشوم ، کار نکنم ، تحصیل نکنم ، نصف زندگی ام را در زندان بگذرانم ، در کوچه و خیابان ، تاکسی ، دانشگاه و هر جای دیگر مدام در حال کل کل و بحث با آدم ها باشم و در یک کلام زندگی را تعطیل کنم . برای همین فکر می کنم تا حدی تساهل و اغماض در برخورد با محیط برای زندگی در چنین دنیایی لازم است .

5
این مساله نسبی است و احتمالا خیلی ها با نظر من در این باره موافق نیستند . کسانی را می شناسم که زندگی شان مصداق همان چیزی است که من تعطیل کردن زندگی می دانم . بدیهی است این مساله به این که آدم ها چطور زندگی را برای خودشان تعریف می کنند ، بستگی دارد که موضوعی کاملا شخصی است .

Monday, December 03, 2007

..........


من هم كم آورده ام عزيزم ...