Wednesday, June 14, 2006

چرا؟


هنوز هم وقتي به اون دقايق ترس و خشونت غير انساني فكر مي كنم ، بغض گلومو مي گيره . اون لحظاتي كه هل مي دادن ، كتك مي زدن ، فحش مي دادن و دستگير مي كردن اونم براي اينكه عده اي به صلح آميز ترين شيوه ها فقط حقشونو خواسته بودن . يك چيز بود كه توي اون موقعيت ذهن همه رو مشغول كرده بود چه اونايي كه توي تجمع شركت كرده بودند وچه مردان و زناني كه داشتن از اونجا رد مي شدن .اينكه مگه اينا چيكار كردن كه باهاشون اينطوري تا مي كنن؟ ترس و اضطرابي كه موقعي كه مي خواستن زفيرو بگيرن به من دست داد هيچوقت فراموشم نميشه . اصلا حال خودمو نمي فهميدم و تازه بعد از اينكه از دستشون درش آورديم ، فهميدم تمام بدنم داره مي لرزه و دلم مي خواد گريه كنم . به هيچ شكلي نميشه توصيفش كرد ، مگه اينكه خودتون عكساش رو ببينيد .
عكس هاي منصور نصيري
گزارش تصويري از تجمع 22 خرداد
عكس هاي آرش آشوري نيا


Tuesday, June 06, 2006



درست می گفتی که زندگی چیز خاصی نیست . همینه که من و تو و بقیه می کنیم . ذهن ما است که وجه انضمامی قضیه رو فراموش می کنه ، خودشو توی متن زندگی نادیده می گیره و تلاش می کنه اونو مثل یه ابژه جدا از خودش ببینه و تفسیر کنه . به قول خودت همون کاری که پوزیتیویست ها می کنن . همیشه جواب نمیده ولی بی فایده هم نیست .
خواستم به این وسیله ازت تشکر هم بکنم .