Saturday, August 19, 2006

من نمي دونم حكمت اين نظرسنجي هايي كه در بعضي وبلاگ ها يا سايت ها ميگذارن چيه ؟
اصولا هدف از نظر سنجي ، سنجش عقايد و نظرات افراد مورد بررسي و بدست آوردن شاخصيه كه نشون دهنده ي عقيده ي عمومي درباره ي مساله اي خاص باشه. براي دسترسي به اين هدف جمعيت محدود مورد بررسي يعني همون كسايي كه به سوالات پاسخ ميدن بايد تا حد امكان خصوصيات جامعه ي بزرگتر كه ما ميخوايم نتيجه ي نظرسنجيمون رو بهش تعميم بديم داشته باشه وگرنه داده هايي كه بدست مياريم به هيچ دردي نمي خوره .
روش هاي مختلفي براي انتخاب افرادي كه پرسشنامه رو پر ميكنن وجود داره و روشي كه در اينگونه نظرسنجي هاي وبلاگي استفاده ميشه بهش ميگن تصادفي ، كه همه جا جواب نميده . استفاده از اين روش موقعي درسته كه جايي پرسشنامه در دسترس پاسخ دهنده ها قرار بگيره كه افراد از اقشار و سنين و جنسيت هاي مختلف تقريبا يكسان بهش دسترسي داشته باشن .
واضحه كه يه وبلاگ خاص جاي مناسبي براي استفاده از اين روش نيست .چون توزيع ويژگيهاي افرادي كه به يه وبلاگ سر مي زنن ، با توزيع همين ويژگيها در جامعه ي بزرگتري كه ما قصد بررسيش رو داريم به صورت چشمگيري متفاوته . مثلا فرض كنيد من ميخوام عقيده ي عمومي زنان و مردان ايراني رو در مورد مساله ي حجاب يا حقوق زنان يا يا نيروي هسته اي يا... بسنجم . ميام يه پرسشنامه ميذارم توي وبلاگم و از همه ميخوام اونو پر كنن . افراد خاصي با خصوصيات خاصي از اينترنت استفاده مي كنن ، اهل وبلاگ خوني هستن ، وبلاگ منو مي خونن و كاملا داوطلبانه نظر ميدن.اين افراد از لحاظ سن ، موقعيت اجتماعي ، سطح تحصيلات و ... شاخص جامعه ي بزرگتر نيستن و به همين جهت نتايج بدست اومده از نظر سنجي من قابل تعميم به بقيه ي مردم نيست .
با وجود همه ي اين حرفا احتمالا راه هايي براي انجام اينطور نظرسنجي ها وجود داره با استفاده از روش هاي نمونه گيري مناسب تر ويا حتي تركيب دو يا چند روش براي بدست آْوردن روش مناسب كه الان نمي تونم با اطمينان راجع بهش بگم ولي سعي مي كنم پيدا كنم و توي يه پست ديگه بنويسم .ببين چطوري تخمي تخمي براي خودم كار تراشيدما !!!!

Monday, August 14, 2006


نظريه اي هست كه ميگه واكنش انسانها در مواجهه با مرگ در طول زندگيشان تغيير مي كنه و شامل مراحل متفاوتيه كه عبارتند از : انكار ، خشم ، چانه زدن ، افسردگي و سرانجام پذيرش . درباره ي اينكه هر كدام از اين مراحل در چه زماني از زندگي به سراغ آدم ها مي يان اطلاعي ندارم اما فكر مي كنم براي بعضي ها به دلايلي ديرتر يا زودتر از حد معمول فرا ميرسن ، از جمله مادر من . تا حالا موضوعي پيش نيومده بود كه اون رو به طور جدي با اين مساله مواجه كنه ولي از چند روز پيش وقتي كه توده اي مشكوك توي سينه اش پيدا كرد و دكتر هم بهش گفت كه بايد با عمل درش بياره و تازه بفرستش آزمايشگاه و بعد از يك ماه نتيجه اش رو مبني بر خوش خيم بودن يا بدخيم بودنش بگيره ؛‌ كارش شده گريه و زاري .
هنوز وقتي عكساي اوايل بيست سالگي و اوائل ازدواجشو مي بينم از اينكه مادرم اينقد شيك و خوشگل بوده تعجب مي كنم والبته احساس غرور چون تصويري كه من ازش در دهه ي سي سالگيش يادمه زياد شباهتي به اون عكسا نداره . اون سه تا بچه توي 22 ، 24 و 27 سالگيش به دنيا آورد و از همون موقع بود كه به نوعي زمان براش متوقف شد . انقدر كه مشغول شوهر و بچه هاش شده بود ديگه به خودش توجهي نداشت ، لباساي شيك و گرون نمي پوشيد ، آرايشگاه نمي رفت و اصولا براي خودش هيچ كاري نمي كرد . تا اينكه وقتي ما بزرگتر شديم و هي تو گوشش خونديم كه هنوز جوونه ، ميتونه وحق داره براي خودشم زندگي كنه و لذت ببره كمي به خودش اومد وتازه با اين واقعيت روبرو شد كه هر چند خودش توي اين سالها انگار كه خواب بوده اما زمان نه و تاثيرش رو روي صورتش ، اندامش و همه ي جسمش گذاشته حتي خيلي بيشتر از همكلاسيا و همدوره اي هاش . تازه شروع كرده بود لباس خريدن و مسافرت رفتن و... ميخواست پوست صورتشو عمل كنه تا چروكاش كمتر شه و توي 48 سالگي حداقل هم سن خودش به نظر بياد . انتظاراش از زندگي تازه بيدار شده بود كه با اين مساله مواجه شد . چيزي بهش هشدار داد . نمي دونم كه كه توي كدوم مرحله از اون مراحله وچطور ميخواد با اين مساله كنار بياد ولي مي دونم كه عقب تر از اون چيزيه كه بايد باشه خيلي هم عقب تر .