Friday, January 27, 2006

عذاب وجدان


آخرين رماني كه خوانده ام – عذاب وجدان - متعلق به يه نويسنده ي كوبايي به نام آلبا دسس پدس است كه بعد از ازدواجش تبعه ي ايتاليا مي شود و آثارش را در همان جا منتشر مي كند. كتاب هايي كه تا به حال از اين نويسنده خوانده ام اينها هستند : دير يا زود ، از طرف او ، دفترچه ي ممنوع و عذاب وجدان . همه ي آنها به نظرم در يك سطح نيستند و در اين ميان عذاب وجدان از بقيه جالب تر است . محور داستان سرگشتگي ها ، ترديد ها وافكاريك زن در دهه ي چهل زندگي اش و راجع به همه چيز است و نويسنده همراه با آن به زندگي وافكار سه شخصيت ديگر هم مي پردازد . همگي قهرمانهاي او زن هستند اما با وجود اين ديد فمنيستي اش به هيچ وجه تو ذوق زن نيست و در سطح داستان جريان ندارد . به نظرم ديد انساني اش نسبت به شخصيت ها از نقاط قوت داستان است . خلاصه اگر اين كتاب دستتان افتاد حتما آن را بخوانيد

كمك

دارم براي يه تحقيق پروپوزال مي نويسم ولي هر چي مي گردم نمي تونم هيچ پيشينه ي تحقيقي پيدا كنم . يعني هيچ ايراني اي مايل نبوده يه تحقيق كوچولو درباره ي تئوري خودكشي دوركيم انجام بده ؟

Thursday, January 26, 2006

............

به جوهري كه توي خودنويس مونده نگاه مي كنم يه چيزي كمتر از نصفه . زياد طول نمي كشه تموم شه . بعضي وقتها به خودم مي گم برم خودمو از يه بلندي پرت كنم پايين يا اين كه يه هفت تيري چيزي گير بيارم بذارم زير گلوم، همونجايي كه گوده و جون ميده كه لوله اسلحه توش جا خوش كنه . بعد ماشه رو بكشم و مغزمو همچين متلاشي كنم كه خرده هاش چار طرف كره ي زمين گم و گور شه و مطمئن باشم كه ديگه به هيچي نمي تونم فكر كنم . نه به اون نه به خودم نه به هيچ چيز ديگه اي .آخه دست خودم نيست . اخلاقم اينجوريه . بعضي وقتها بيخود و بي جهت قاط مي زنم . اصلا كي گفته آدم بايد هميشه ي خدا معقول و منطقي باشه . اصلا مگه من كيم؟ نه خدام نه پيغمبر و نه هيچ گه ديگه اي . يه آدم معموليم . بي ايمان ،متزلزل ، نااميد و غير قابل اعتماد . اينا كه چيزاي بدي نيستن ، خيلي هم عادي ان . حال مي كنم عادي باشم . چيز بخصوصي نباشم . يه انگل يه سنگ يه لاك پشت يه دختر يه هيچ . من نبودم كه دنبال ايده آل بودم . تو اين دوره زمونه كي ديگه اينقد كسخله كه دنبال ايده آل باشه . كسخل ؟ چرا حالا يادم مياد كه بودم . نبودم كه اين همه مدت منتظرش نمي موندم و هي به خودم بگم كه اون فرق داره . اين همه سال همه رو نديده گرفته باشم كه حالا به اون چه كه هست راضي بشم . ولي هميشه از اينكه خودمو راحت كنم ترسيدم . مثل سگ ترسيدم . از بچگي ام ترسو بودم و بيخودي قمپز در مي كردم . هميشه مي ترسم رها كنم و برم . ولي واقعا ترس نداره . ترس داره كه اون اين همه متفاوته ؟

Tuesday, January 17, 2006

اينم از دانشكده ي ما

احساسي که من در مورد درسها ومباحثی که در کلاس های دانشکده ارائه می شود دارم سر در گمی است . از طرفی واقعا به این رشته – جامعه شناسی - علاقه دارم و دلم می خواهد چیز یاد بگیرم از طرف دیگر نحوه ی ارائه ی مطالب درسی بسیار بسیار ناامید کننده است . کما اینکه فکر می کنم این حالت و احساس در سایر دانشجویان در موقعیت من هم صادق است . به اين دليل كه اولا که ما در هر ترم تحصیلی چیزی در حدود 18 الی 20 واحد داریم یعنی 8،9 تا درس . که برای اکثر آنها باید تحقیق یا کنفرانس ارایه بدهیم البته غیر از امتحان کتبی ای که در پایان ترم از ما گرفته می شود . قطعا یک دانشجوی ایرانی که هزار جور مشکل دیگر دارد نمی تواند روی همگی آنها وقت بگذارد و درست انجامشان دهد . دوما مباحث خیلی از دروسی که همینطوری کشکی به ما داده می شود تکراری هستند و در نتیجه ما بعضی از مطالب و خصوصا کلیات را بارها و بارها می خوانیم اما بعضی مطالب یا اصلا مطرح نمی شوند یا خیلی سرسری گرفته می شوند . مثلا ما دروسی داریم با این عناوین : مبانی جامعه شناسی 1 ، مبانی جامعه شناسی 2 ، نظریه های جامعه شناسی 1 ، نظریه های جامعه شناسی 2 ، تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام . که اصولا حدود مباحث هیچ کدام از این دروس دقیقا مشخص نیست و اکثر آنها متداخل هستند . ما بارها و بارها رئوس نظريات ماركس ، وبرويا دوركيم را دراين كلاسها وكلاس هاي ديگري مثل جامعه شناسي كار و شغل ، سياسي ، صنعتي و.... مي خوانيم ولي هيچكدام درباره ي حتي يكي از آنها صاحب تحليل نيستيم (مگر در صورتي كه خودمان در اين زمينه مطالعه كنيم ) . مشكل ديكر اين است كه هر كدام از اساتيد هم برداشت خودشان را از محتواي دروس دارند و اين در مواقعي كه درس ها پيش نياز يا هم نياز هستند بروز مي كند . براي مثال دكتر توسلي براي درس نظريه هاي 1 از افلاطون و ارسطو شروع مي كند و بعد از متفكرين اسلامي اگر به مونتسكيو و ماكياولي برسد هنر كرده است . در حالي كه مثلا دكتر اباذري يا آزاد جامعه شناسان كلاسيك را تدريس مي كنند. انتقاد زياد است و اين پست همين الانش هم حيلي طولاني شده . فكر مي كنم اگر به حاي اين همه واحد هاي جورواجور و متداخل مثلا سه واحد ماركس ، سه واحد دوركيم .... داشتيم خيلي بهتر مي شد .

Saturday, January 14, 2006

آیا شما تا به حال تصادف کردین ؟

آیا شما تا به حال تصادف کردین ؟ در حالی که توی ماشین هستین ؟ چه احساسی داشتین ؟ من پریروز برای اولین بار تصادف کردم و باید بگم خیلی هیجان انگیز بود البته قطعا دلیلش این بود که خودم صاحب ماشین نبودم وگرنه خدای نا کرده من که کس خل نیستم که از داغون شدن ماشینم لذت ببرم .ماجرا از این قراره که پریروز من و یکی از دوستان که همراش ماشین آورده بود خیر سرمون تصمیم گرفتیم بریم فرحزاد و یه ناهار دبش بزنیم تو رگ که توی اتو بان نمی دونم چی چی همون طرفا یهو یه ماشین که ایستاده بود سبز شد جلومونو ما هم نامردی نکردیم و زدیم در کونش . منم که خاک بر سرم کنن - به سنت بقیه ی ایرانیها که باید توی سرشون بزنی تا خیر و صلاحشونو بفهمن - کمربند نبسته بودم با کله رفتم تو شیشه . دیگه این که با چه مصیبتی توی اون هیری بیری پلیس پیدا کردیم و باقی قضایا بماند . این پراید ها هم که به قول دوستم به چس بندند و به گوز پیوند . جلوبندی و چراغ مراغ ها که به کل داغون شدن و موتورش هم گمونم حسابی جا خورده بود . منم آخرش با سر و کله ی کبود و باد کرده برگشتم خوابگاه . از اون موقع هم کارم شده کمپرس آب سرد و گرم واینجورچیزا بلکه شکلم یک کمی شبیه آدم بشه . الانم که دارم اینا رو می نویسم باد صورتم خوابیده اما کبودیای دور چشمم مونده انگار که یکی از چشامو سایه ی بادمجونی زده باشم اون یکی رو نه . خلاصه هر کی تو دانشکده شک داشت که من اسکولم حالا دیگه مطمئن شده

Sunday, January 08, 2006

سايه ام بد جوري داره بهم لگد مي زنه . صبح يه دونه امتحان داشتم دو ساعت ديگه هم يكي ديگه . امتحانه يه جزوه ي دويست سيصد صفحه اي داره كه تا حالا فقط دست بچه ها ديدمش . رفتم سالن مطالعه كه خير سرم بشينم يه كم بخونم ولي يهو به خودم اومدم ديدم نيم ساعته كه همينطوري زل زدم به دور و وري هام . جزوه رو به اوني كه ازش گرفته بودم برگردوندمو زدم بيرون . لعنتي هميشه توي بدترين موقع هم لگداش شروع مي شه

Monday, January 02, 2006

جوجه شمارون

بالاخره آخر پاييز شد و وقت جوجه شمارون ( امتحانات را مي گويم ) و اينقدركه من دانشجوي منضبط و خوبي هستم بايد به مدت دو هفته شب ها را بيدار بمانم و خر بزنم . دومين يا سومين امتحانم نظريه هاي جامعه شناسي 2 يا به عبارتي نظريه هاي مدرن است . قصه ي اين درس نظريه ها در دانشكده ي ما بسي دراز است . كتاب هايي كه براي درس نظريه هاي 1 معرفي مي شوند غالبا تاليف خود اساتيد هستند و مفت هم نمي ارزند . نمو نه اش كتاب دكتر توسلي ( مثلا پدر جامعه شناسي ايران ) است كه در واقع اسم تاريخ تفكر اجتماعي در اسلام باضافه ي يونان قبل از ميلاد بيشتر برازنده اش است چرا كه يك ميليون صفحه در شرح تفكرات ابن سينا و ابن خلدون و فارابي و .... و تعداد نسبتا زيادي صفحه راجع به افلاطون و ارسطو و تعداد انگشت شماري صفحه راجع به ماركس و دور كيم و وبر و اسپنسر و زيمل دارد . توجه كنيد كه اصل درس راجع به جامعه شناسي كلاسيك است تا به عمق فاجعه پي ببريد .
تازه اين كه خوب است ‏، شاهكار ديگري در اين زمينه از آثار دكتر جمشيديها وجود دارد كه من آن را خوشبختانه نخوانده ام اما شنيده ام كه اصلا فصلي تحت عنوان ماركس ندارد !!!!!! آخر آدم اين را به كي بگويد ؟!؟!
وضعيت نظريه هاي 2 هم از اين بهتر نيست . دكتر آزاد – استاد من – كتاب خودش را معرفي كرده كه وضعيت آن هم اسف انگيز است . اكثر مطالب نظرات ديگران خصوصا ريتزر است و نثرآن به قدري بد ‏، داراي لغات غيرعلمي و مبهم است كه كلا كتاب غير قابل فهم شده است . تازه ي تازه اين كتابها همگي از منابع كارشناسي ارشد رشته ي جامعه شناسي دانشگاه تهران هستند .
به قول شاعر تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ...